معرفی كتاب
يادنگارههای زندان - سودابه اردوان
نويسنده و طراح: سودابه اردوان
سودابه اردوان نويسنده، هنرمند نقاش و مجسمهساز متولد تبريز است که از سال ۱۹۹۶ بعنوان پناهده سياسی ساکن کشور سوئد میباشد. هنگامی که وی دانشجويی ۲۳ ساله در تهران بود توسط رژيم بنيادگرای جمهوری اسلامی بدليل فعاليت سياسی دستگير و روانه بيدادگاه میشود.
او که از فعالين و مبارزان راه آزادی، دموکراسی و جنبش پيشرو زنان است، هشت سال از بهترين سالهای زندگی خود را در زندانهای مخوف اسلامی از جمله اوين و قزلحصار بسر برده و از بازماندگان فاجعهی ملی سال ۶۷ میباشد. يادنگارههای زندان مجموعهای از خاطرات دردناک اين سالهاست که به همراه مجموعهای بینظير از نقاشیهای اين هنرمند منتشر میشود.
جمعه ۲ آبان ۱۳۸۲
... مرا به سلول انفرادی در بند آسايشگاه میآورند و در را قفل می کنند. وارد سلول میشوم، احساس می کنم ديوارهای سلول به من فشار میآورند. تا کی بايد با اين ديوارها زندگی کنم؟ سايهام را بر روی ديوار روبرو میبينم. به خراشيدن ديوار برمیآيم، فايدهای ندارد، بيش از اندازه سفت است. نوک مدادی را که در درز چادرم جاسازی کردهام بيرون میآورم. خطی دور سايهام میکشم حالا دو نفر شدهايم. اين نفر دوم را دوست دارم و سعی میکنم که مواظبش باشم. ورزش میکنم، راه میروم و ناخودآگاه به حوادث اين چند سال فکر میکنم. هر لحظه دچار حالتی هستم؛ مضطرب، عاشق و متنفر. اجازه نمیدهند تا وسايلام را به سلول بياورم. چند روز بعد مسواک حوله و چند تکه از لباس هايم را به من میدهند. تعدادی کاغذ را هم از قبل مخفيانه با خودم به سلول آوردهام. اما هيچ مداد و يا خودکاری را برای نقاشی کردن ندارم. با خودم فکر میکنم به هر شکلی شده من بايد بر روی اين کاغذها نقاشی کنم و آنها را خالی نگه ندارم. به فکر درست کردن رنگ با چای ليپتون میافتم. کيسه چای ليپتون را در کمی آب میخيسانم. سپس بر روی لوله شوفاژ گرمی که از سلول رد شده خشک میکنم. رنگ قهوهای زيبايی بهدست میآيد و حالتی شبيه آبرنگ پيدا میکند. برای اين رنگ احتياج به قلممو دارم. تصميم میگيرم از موی سرم قلممو درست بکنم. تيغ مدادتراشی را نيز در چادرم جاسازی شده دارم. آن را بيرون میآورم. حال به نخ محکمی نيز احتياج دارم. از جورابم نخ نايلونی را بيرون میآورم و اتفاقی از کف سلول هم يک خلال دندان پيدا میکنم. يک تکه از موی سرم را با تيغ مدادتراش میبرم. آنها را مرتب میکنم و به سر خلال دندان میبندم. سپس نوک موها را يک بار ديگر با تيغ مدادتراش میبرم. آنها را منظم میکنم و به سر خلال دندان میبندم. نوک موها را بار ديگر مرتب میکنم و قلم را امتحان میکنم. خوب است و میشود با آن نقاشیکرد. شروع به کشيدن چهرههايی خيالی میکنم. نمیدانم چه شکلی خواهند شد. ولی بعضی از آنها بدون آنکه تصميم گرفته باشم درست شبيه بچههايی میشوند که در اين سالها با آنها زندگی کردهام. با هر چهرهای که میکشم همدمی پيدا میکنم. نقاشیهايی را که با چای میکشم آخرين نقاشیهای من از زندان میشود. روز آخر آنها را در داخل بدنم جاسازی میکنم و به بيرون میآورم... (بخشی از متن کتاب يادنگارههای زندان)
سودابه اردوان نويسنده، هنرمند نقاش و مجسمهساز متولد تبريز است که از سال ۱۹۹۶ بعنوان پناهده سياسی ساکن کشور سوئد میباشد. هنگامی که وی دانشجويی ۲۳ ساله در تهران بود توسط رژيم بنيادگرای جمهوری اسلامی بدليل فعاليت سياسی دستگير و روانه بيدادگاه میشود.
او که از فعالين و مبارزان راه آزادی، دموکراسی و جنبش پيشرو زنان است، هشت سال از بهترين سالهای زندگی خود را در زندانهای مخوف اسلامی از جمله اوين و قزلحصار بسر برده و از بازماندگان فاجعهی ملی سال ۶۷ میباشد. يادنگارههای زندان مجموعهای از خاطرات دردناک اين سالهاست که به همراه مجموعهای بینظير از نقاشیهای اين هنرمند منتشر میشود. وی طی اين سالها روابط غير انسانی حاکم بر زندانهای رژيم اسلامی، برخورد دژخيمان و زندانيان و پيدايش و ايجاد روابط انسانی و غير انسانی بين زندانيان، عواطف، آرزوها، تلخکامیها، بيمها و اميدها و حتا شادیهای زندان را با کمترين امکانات و در ابعاد چند سانتيمتری به تصوير کشيده است. نقاشیهای موجود در اين کتاب، تعدادی از اين تصاوير است که از دست زندانبانان مصون مانده و وی موفق شده است که از زندان بطور مخفيانه به بيرون بفرستد و در اين مجموعهی اسناد منعکس شده است.
برای تهيه اين کتاب با آدرس پست الکترونيکی yadnegareha@yahoo.se تماس حاصل فرمائيد
تقديم به ملتي که زناني همچون شيرين عبادي را پرورانده است
شيرين عيبادى كيمى قادينلارى يئتيشديره ن ميللته سونولور
سونومدا پيلله – پيلله يول سالديم
و داغلارين زويولداق اتکلريندن
قولله لره قالديرديم کنديمي،
اوسته ليک آياغيندان چکنلرين ده
آعزيندان چالديم
مني دانانلارين،
دانلايانلارين دا ;
و قولونو داليدان باغلاديم
مني تاباق اوسته ساتانلارين،
بو « شيرين » دادي داماغيمدا ساخلاياجاغام
دامجي- دامجي دامسين آغزيما عؤمور بويو
آخي آجي- آجي شيرينلييه چاتميشام،
سوسوز يئرلرين بيتگيسينين باليدير بو
سسسيزجه بيتيشديرديم
عطيري قوللارينيزي بوغور ايندي
گول چلنگين بوينوما سالين آرتيق،
داها،
آل ياناغيمدان،
بال دوداغيمدان،
قلم قاشيمدان،
شوخ باخيشيمدان،
دئمه يين;
بارماق- بارماق باجارديقلاريمدان
کلمه-کلمه بئجرديکلريمدن
جيغيرلاردان يول آچديغيمدان
و آلني آچيق چيخديغيمدان
دئيين...
و گول چلنگينى بوينوما سالين !
ايپک(فرانک فريد)- تبريز- 25/7/1381
در تاريخ افغانستان، ويدا صمد زی دومين دختر افغانی است که در مسابقات ملکه زيبايی شرکت می کند. برای اولين بار در سی سال گذشته افغانستان در يک مسابقه جهانی زيبايی نماينده خواهد داشت.
ويدا صمد زی دختر افغانی که مقيم آمريکاست در يک مسابقه جهانی زيبايی که "دوشيزه زمين" نام دارد شرکت کرده است. اين مسابقه در اوايل نوامبر در فيليپين برگزار می شود. ويدا صمد زی 25 ساله است و از 1996 در آمريکا به سر می برد. اين دختر خانم افغان همراه با 60 دختر خانم ديگر روز چهارشنبه در مانيل به رسانه ها معرفی شدند.
ويدا دومين دختر افغان است که در اين موقعيت وطنش را نمايندگی می کند. اول بار زهره داودی دختر شايسته افغان به اين موقعيت دست يافت. رژيم ساقط شده افغانستان اصرار داشت که زنان بايد از سر تا پا پوشيده باشند و در مجامع ظاهر نشوند. حال آنکه دوشيزه صمد زی در يک مرحله از مراحل مسابقه "دوشيزه زمين" بايد لباس شنا بپوشد.
ويدا صمد زی شهروند آمريکاست و در حال حاضر در دانشگاه ايالتی کاليفرنيا دانشجوی تبليغات و ارتباطات گفتاری است. او از آمريکا عازم مانيل شده است. او که با چند زبان آشناست در برنامه کمک به کودکان پناهجوی افغان در پاکستان فعال بوده و گفته می شود که قرار است در ماه نوامبر برای يک رشته جلسات گفتگو و سخنرانی از سوی سازمان زنان افغان به کابل سفر کند.
ملوک باقرپور
صفرخان مرد زيست و قهرمان مرد
و او زن زيست و محو مرد ...
به مناسبت روز همه زنها
سهيلا وحدتى
شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۱
در روز جهانى زن اکثر ما به ياد نقش زنان برجسته تاريخ ميافتيم، يا زنان برجسته در شعر، يا علم، يا عرصههاى ديگر زندگى اجتماعى. اما در اين روز زن بياييد به ياد زنى هم باشيم که در تاريخ هيچ نقشى ايفا نکرد، در هيچ يک از عرصههاى زندگى اجتماعى برجسته نبود، دانشمند و هنرمند نبود، شاعر نبود، بلکه فقط زن بود. زنى فقير بود، تنگدست بود، همسرى وفادار بود و وقتى که شوهرش به اعدام محکوم شد و به او گفت که فکر ازدواج ديگرى کند، او گفت که "اگر يک بار ديگر در اين مورد حرف بزني، خودکشى خواهم کرد. اگر تا آخر عمر هم زندان ماندگار شدى به اميد رهايى تو، تنها دخترمان را بزرگ ميکنم. فکر ميکنم که مرا هم دستگير کردهاند و حبس ابد دادهاند من هم با تو ابد ميکشم." و نيز مادرى با شهامت بود که در اوج تنگدستى تنها فرزندش را دست تنها بزرگ کرد، و چه بسا که زير بار منت اين و آن، و زير بار سرزنش اين و آن، و زير بار فشار افسوس و حسرت يک روز زندگى خانوادگى با بچه در کنار شوهرش روزگار نه چندان خوشى را گذراند.
او زنى بود که نامى نداشت و وقتى که همسرش در مصاحبهاى از ازدواجش با او ميگويد، بدون ذکر نام از او سخن ميگويد و مصاحبهگر مجبور ميشود که مشخصا اسم او را بپرسد "اسمش چه بود؟" شايد چون که او هويتى نداشت جز در رابطه با شوهرش. او در هيچ کجاى دنيا صدايى نداشت، مثل ميليونها زن روستايى و بى سواد و فقير زندگى کرد و مرد و کسى نام او را اکنون پس از مرگش نميداند همانطور که کسى نام او را در زندگياش هم نميدانست. اگر چه شوهرش در همه ايران قهرمانى بنام بود و همه ما او را ميشناسيم و ايستادگى او را ستايش ميکنيم. اگر چه در رثا و بزرگداشت شوهرش نوشتند و شعر گفتند و خاطره نوشتند و مقاله نوشتند و مراسم سخنرانى و بزرگداشت برپا کردند... اما کسى نامى از او نبرد و کسى از او يادى نکرد، او که شريک زندگى شوهرش بود، او که شريک دردهاى ناشى از قهرمانى شوهرش بود، و او که شريک زندگى قهرمانانه شوهرش بود.
او ملوک باقرپور اولين همسر صفر قهرمانيان بود. ملوک باقرپور آنقدر بى بضاعت بود که سالهاى سال نتوانست به ديدار شوهرش برود و مردى را به دخترش نشان بدهد و به او بگويد "اين پدر توست!" عاقبت شوهرش را نديد و با درد حسرت ديدار، و شايد هم از درد حسرت ديدار، از دنيا رفت و محو شد. او فقط يک زن بود و يک مادر بود. شخصيت برجستهاى نبود. وقتى که مرد، شوهرش براى او گريست اما چنانچه بعدها در خاطراتش گفت "...به دستشويى رفتم که کسى اشکهايم را نبيند. نبايد ديگران را ناراحت ميکردم. هرکس در زندان براى خودش دردى دارد. نبايد درد ديگرى برآن دردها گذاشت." و چنين بود که زن حتى از تعزيهاى در زندان هم محروم ماند. او چنان محو مرد که نزديک ترين ياران همسرش در زندان هم خبردار نشدند، آخر او فقط يک زن بود.
ملوک باقرپور زنى بود روستايى و فقير که امثال او در دنيا فراوان است. زنى بود پر عاطفه و شهامت که به پاى شوهرش ايستاد و وفادار ماند گرچه سودى از وفايش نبرد. او زنى بود بى سواد و بدون هويت سياسى و اجتماعى و در تصميم گيرى شوهرش براى مقاومت و پايدارى و قهرمانى نقشى نداشت، او تصميمى نگرفت. او زنى بود که هيچ نقشى در تصميم گيريهاى خانوادگى نداشت، چه رسد به تصميم گيريهاى اجتماعي، اما سهمى عظيم از بدبختى را در نتيجه تصميمهاى شوهرش و ديگران بدوش کشيد.
من دلم ميخواهد در روز جهانى زن براى ملوک باقرپور تعزيه بگيرم و به جاى همه آنهايى که او برايشان محو ماند، به ستمى که بر او رفت اذعان کنم و براى خاموشى او در کشيدن آن همه بار درد فقر و تنهايى در زندگى و مرگاش گريه کنم. اما روز جهانى زن روز جشن است! جشن همه زنها. پس به ياد همه زنها جشن بگيريم: آنهايى که شاعر و هنرمندند، آنها که در سياست پيشرو اند، آنها که در علم قلههاى جديدى را کشف ميکنند، و نيز روز جشن همه آن زنهايى است که بى سوادند، آنهايى که از بيان احساس شان عاجزند، آنهايى که از سياست سر در نميآورند، آنهايى که به بحث علاقهاى ندارند، آنهايى که صداى شان در اجتماع شنيده نميشود، و در عين حال همه آنها در همين اجتماع زندگى ميکنند و سرتاسر زندگيشان متاثر از سواد و هنر و سياست و بحث و جدل مردانى است که درجامعه تصميم گرفتهاند و ميگيرند. به ياد همه زنهايى جشن بگيريم که سهمى در تصميم گيريها ندارند، اما سهمى از همه بدبختيهاى ناشى از تصميمهاى ديگران دارند.
درايران سهم زن در بسيارى از عرصههاى زندگى از ورزش و تفريحات گرفته تا قانون خانواده و کار به او داده نشده است. بياييد ما حداقل سهم مرئى بودن زن را در کشيدن بار ستمى که به او ميرود به او بدهيم و سهم شايسته احترام به قهرمانيهاى زنانه و مادرانه را از زن – از هيچ زن - دريغ نکنيم.
-------------------
حقايق برگرفته از کتاب خاطرات صفرخان در گفتگو با على اشرف درويشيان ( نشر چشمه 1379) است.
سواد آموزي ، الزاماً فارسي آموزي نيست!
زهره وفائي
اخبار، عليرغم دقتي كه در خصوص پخش آن مىرود ، گوياي حقايق و واقعيت هاي تلخي است كه هر ثانيه در اطراف ما مشغول زاد و ولد هستند ، بي آنكه نگراني و واهمه اي در ما بيافريند! خبر افزايش آمار پرونده هايي كه در مراجع قضايي همه روزه بسته مي شوند و خبر دهشت بار از صاحبان اين پرونده ها كه اغلب جوانان ١٦ الي ٢٥ ساله هستند ، اصولاً بايد هر شنونده اي را تكان دهد و چنان باشد كه هر شخصي به نسبت توانايي هاي خود در صدد علت يابي و متعاقباً كاهش اين آمار فجيع باشد .
اما به عينه مي بينيم كه چندان قدم مفيدي در اين خصوص برداشته نمي شود و هر چه هست با توجه به جواب صفر درصدي آن ، چيزي جز شعار و عوام فريبي نيست .
در كنار اين اخبار تأسف بار ، خبر ديگر همانند نمكي بر زخم علاج ناپذيرمان ، شنيده مي شود و آن كاهش ساليانه دانش آموزان روستايي آذربايجان از ١٤٠٠٠ الي رقم ٢٠٠٠٠ نفر است !
گويندگان خبر با سهل انگاري موضوع ، بلافاصله آن را با عوامل اقتصادي و مؤدبانه البته، زاده از كوته فكري اولياء اين دانش آموزان عنوان مي كند . به هر حال حتي اگر اين دو سبب واقعي باشند ، حل و رفع آن چندان نبايد از سوي مسئولان مشكل باشد . اما خود مي دانند كه سبب و علت واقعي امر چيزي سواي اين دو امر است .
كودكان شهرنشين، آنجا كه دسترسي به تلويزيون دارند ، تا حدي توان توافق با دنيايي ديگر كه در آن به زباني ديگر، غير از زبان مادري ، سخن مي رود ، را در خود پرورش مىدهند .
اما كودكان روستايي دقيقاً و مستقيماً در سايه فرهنگ خودي رشد مىيابند و تصوري حتي ، به غير از آنچه كه در محيط خود مىبينند، ندارند .
آنها عليرغم روستايي بودن ، صحيح ترين شيوه زندگي طبيعي را دارند .سلامت فكري و ابتكار اين كودكان بسيار بالاتر از كودكاني است كه حتي در آستانه بيست سالگي نمىدانند به كدام دنيا تعلق دارند !!
البته اين سلامتي و ابتكار تا روزي دوام دارد كه پاي به مدارس روستا نگذاشته اند ، چرا كه با ديدن معلمي كه به زياني نا آشنا و غريب سخن مىگويد و روبرو شدن با كتاب هايي كه بسيار با زندگي آنها فاصله دارد و بسيار نا مأنوس است ، نخستين حسي كه به آنها دست مىدهد به يقين حس حقارت و دور افتادگي از دنيايي است كه واقعاً به آن تعلق دارند .
كودكان در ذهن كوچك خويش با اين دو گانگي آشكار كلنجار مىروند و مىروند و مىروند و ...
نهايتاً زماني كه توان اظهار نظر و عقيده مىيابند ، فرار از اين آموزش را برقرار ترجيح مىدهند ، حال اگر اين زمان يك سال ، دوسال و ... يا ده سال ديگر باشد .
برنامه ريزان نظام آموزشي اگر واقعاً قصد آموزش را دارند (!!) به يقين بايد اين را هم بدانند كه سواد آموزي الزاماً فارسي آموزي نيست .
دنيا مملو از سوادداران و دانشمنداني است كه حتي يك كلمه هم فارسي نمىدانند ! انتشار آمار بيسوادان منطقه، كه هميشه رقم اول را در ميان ديگر استان ها دارد (!) نه تنها نشان از بيسوادي افراد اين منطقه نيست ، بلكه حاكي از اعتقاد قطعي آنان است به خاكي كه در آن زاده شده اند و به فرهنگي كه از آن درس زندگي گرفته اند .
در اين ميان و در كنار اين فشارهاي گيج كننده آموزشي ، فشارهاي اقتصادي بر اين روستائيان نيز ،در قبال اين اعتقاد قطعي ، بي وقفه ادامه دارد و زماني كه آنان مجبورند براي رهايي از اين فشارها ، خود را به شهرهاي نزديك برسانند، تضاد عميقي را كه در ذهن خود داشتند ، اينجا به عينه مىبينند.
تغيير سريع نوع پوشش و لباس از سوي اين مهاجران حاكي از آرزوي آنان در زدودن سالياني كه در روستا بودند و تمامي بدبختي خود را از آن مىپندارند .
خريد وسايل صوتي و تصويري با اولويتي بسيار بالا ، در ميان اينان حكايت همان دو گانگي است .
نهايتاً افزودن بر آمار پرونده هاي خلاف كاران در مراجع قضايي،ثمره ندانم كاري برنامه ريزان آموزشي ماست كه با اصراري بىوقفه در ادامه كار خويش، اين تصور را در اذهان بوجود مىآورند كه واقعاً مقصد آنان آموزش نيست بلكه بي هويت ساختن ميليون ها روستايي و آواره نمودن آنان در شهرهاي بزرگ است.
واقعاً چه كسي جوابگوي يك نسل سرخورده خواهد بود و آيا همين برنامه ريزان ، مىتوانند در برابر اين خيل »خلاف كار « شب را آسوده سر بر بالين بگذارند؟!
زهره وفائي
بانويی از هموطنان ترک همدانی
بخشى از نوشته نامداران ما و جنبش هويت جويى خلق فارس (در همين وئبلاگ٫ به تاريخ جمعه، 4 مهر، 1382 )
...... كشور ايران در سده اخير از نژادپرستى آريايى نخبگان قوميت گرا و شونيسم دولتى حاكم فارسى صدمات بسيار ديده است و مىبيند. هرگاه دريچه اى كه در قرن بيستم با آغاز حاكميت قوم فارسى در ايران به روى اين مليت و فارسستان گشوده شد به روى ديگر مليتها و فرهنگهاى ايران و در راس آنها خلق ترك و آذربايجان نيز گشوده مىشد٫ اين فرهنگها همانند گذشته مىتوانستند در داد و ستدى كه هميشه تاريخ مابينشان برقرار بود٫ يكديگر را غنى تر و بارورتر نمايند. و بسيار محتمل مىبود كه فرهنگ فارسى همراه و پابپاى فرهنگ و مدنيتهاى ديگر مليتهاى ايرانى رشد نموده و به وضعيت اسف انگيز فعلى يعنى تجريد از مدنيت معاصر و پسرفت مدام در كجراه استبداد٫ بنيادگرايى٫ خشونت طلبى و قوميت گرايى بدوىاى كه حاليه دچار آن شده است٫ گرفتار نشود. تصادفى نيست كه در قرن حاضر در هيچ جنبه اى از فرهنگ مشترك بشرى و مدرن٫ نه در سطح ايران و نه در مقياس جهانى سهم٫ اثر و تاثير مثبت ماندگار٫ قابل ذكر و برجسته اى از قوم فارس را شاهد نيستيم. قوميتگرايى فارسى با ذهنيت غيرستيزى و ديگرگريزى در قرن بيستم چيز قابلى به فرهنگ مشترك بشرى عرضه نكرده است و نمىتوانست هم بكند. و تصادفى نيست كه عمده نامهاى ارزشمند و مطرح ايرانى در داخل و خارج٫ در عرصه هاى هنرى و سياسى و ورزشى و علمى به لحاظ مليت از تركهاى ايرانند......
بانويی از هموطنان ترک همدانی, فرزند يکی از قوميتهای ستمديده ايران
يوسف عزيزی
پنجشنبه ٢٤ مهر ۱۳۸۲
روز جمعه هجدهم مهرماه روز خجستهای هم برای کل ايرانيان و هم برای عربهای خوزستان بود. در اين روز بانويی از هموطنان ترک همدانی ما يکی از بزرگترين جوايز گيتی را نصيب خود و ميهن خويش کرد و نيز در اين روز برای دومين بار در تاريخ معاصر عربهای خوزستان، بخشی از فعالان سياسی و فرهنگی عرب خوزستان، متشکل در حزب الوفاق الاسلامی، دومين کنگره خودرا در شهر اهواز برگزار کردند. البته چند ماه پيش نيز کنگره اول اين حزب برگزار شد اما اين کنگره بسی مهمتر از کنگره اول است.
من نخستين بار خبر اعطای جايزه صلح نوبل به شيرين عبادی را نه از راديو و تلويزيون کشورمان – که با چند ساعت تاخير آن را پخش کرد- بلکه از تلويزيون الجزيره شنيدم و بسيار خوشحال شدم. يکی آن که هر دوی ما از اعضای موسس کانون نويسندگان ايران در دوره جديدش هستيم و ديگر آن که شيرين عبادی نيز فرزند يکی از قوميتهای ستمديده ايران است وهمين باعث شده که در گفتهها و مصاحبههايش هيچ اثری از عنعنات ملی و شووينيسم عظمت طلبانه يک قوميت و گرايشهايی از اين دست مشاهده نکنيم بلکه هرچه هست دفاع از حقوق بشر است و طلب آزادی زندانيان سياسی و انتقاد از برخی رفتارهای حاکميت.
مرتضی نگاهی
Saturday, October 11
من خانم عبادي را از طريق نوشته هايش مي شناختم. نوشته هايي پيرامون کودکان خياباني شهرهاي ايران. دردناک و وحشتناک! آنگاه او بود که در هيات وکيل مدافع نويسندگان و روزنامه نگاران صداي مظلوميت صاحبان قلم را در ايران به گوش جهانيان مي رسانيد. صدايي که سال ها طول کشيد تا بازتاب يافت. بازتابي عظيم و تاريخي. جايزه ي صلح نوبل سال 2003.
چه خوش شانس بودم من که در سفري به ايران خانم عبادي را ملاقات کردم. خانم عبادي شيرين سخن بود و با من گاه به ترکي سخن مي گفت. به لهجه ي ترکان همداني......
تصاوير اختصاصی فکر روشن از مراسم استقبال خانم شيرين عبادی
سؤزوموز:
خالق اؤز اؤولادينى يييه له نير! خالق آيدينلارينا٫ آيدينلار خالقلا بولوشمالىدير!
تاكنون علاوه بر سايت آقاى نگاهى-يولداش و وئبلاگ ويواعبادى كه در نوشته پيشين ام ذكر شده اند٫ برخى ديگر از شخصيتها و روشنفكران ترك ايرانى و نهادهاى فرهنگى آذربايجانى و تركمنى به استقبال و گراميداشت خانم عبادى پرداخته اند (البته با تاسف بسيار همه بدون ذكر مليت ترك وى و منسوبيت آذربايجانىاش). از جمله كاپيتان تيم ملى ايران على دايى٫ نمايندگان آذربايجان در مجلس خانم شهربانو امانى (اورميه) و آقاى ولىالله آذروش (اردبيل)٫ سايت تريبونئت٫ انجمن ادبى ساهر٫ سايت تركمن صحرا٫ ابراهيم نبوى ٫ رضا براهنى ٫ جعفر پناهى٫ سازمان دفاع از حقوق ملى خلق تركمن و نرگس محمدى (همسر تقى رحمانى)٫ موسوى خوئينىها ٫ پيمان پاكمهر٫ دكتر چهرگانى (با ذكر مليت تركى خانم عبادى) و٫ انجمن فرهنگى ماغتيمقولى٫ الوان اوغلو ٫ انجمن اسلامي دانشجويي دانشگاه صنعتي سهند تبريز و تربيت معلم آذربايجان ٫ فرقه دمكرات آذربايجان-تشكيلات ۲۱ آذر و بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان ایران در کانادا
جعفر پناهى (ميانه) جايزه هوگو طلايى را به خانم شيرين عبادى اهدا كرد
جعفر پناهى آلتين هوگو جاييزه سينى خانيم شيرين عيبادىيه آرماغان ائتدى:
طلای سرخ» جعفر پناهی جایزه «هوگو طلایی» جشنواره شیکاگو را از آن خود کرد. جعفر پناهی سینماگر برجسته این جایزه را به خانم شیرین عبادی اهدا کرد. متن نامه جعفر پناهی به خانم شیرین عبادی:
خانم شیرین عبادی عزیز خبر دریافت جایزه صلح نوبل توسط شما با پایان سرخوردگی و ناامیدی در راه رسیدن به آزادی و دمکراسی است، که مطمئنا تاثیر آن را در آینده نزدیک شاهد خواهیم بود. مایلم جایزه «هوگو طلایی» جشنواره شیکاگو که دیروز به فیلم «طلای سرخ» اهدا شد را با کمال افتخار به بانوی مدافع حقوق انسانی در کشورم تقدیم کنم.
با احترام – جعفر پناهی
استقبال على دائى (اردبيل) از خانم شيرين عبادى در فرودگاه
على دايى خانيم شيرين عيبادىنى قارشيلاماق اوچون اوچاق آلانيندا:
شيرين عبادی در ميان استقبال پر شور هزاران تن از مردمی که به استقبال او آمده اند وارد تهران شده است. شماری از کارگردانان سرشناس و علی دائی کاپيتان محبوب تيم ملی فوتبال ايران از جمله کسانی هستند که در اين مراسم شرکت می کنند.
شهربانو امانى (اورميه) -آذربايجان ميللت وكيلى-اورمو (نماينده مردم آذربايجان-اورميه):
شهربانو امانی از شيرين عبادي در فرودگاه مهرآباد استقبال کرد. وى گفت: اميدوارم كسانى كه مواضع او را تاييد نمىكردند٫ اكنون در مواضع خود تجديد نظر نمايند. اين رويداد سبب سرافرازى روشنفكران ايران است.
اوميد ائديره م اونو تاييد ائتمه ينلر٫ ايندى اؤز مووقئعييتلرينى گؤزدن گئچيردرلر. بو حاديثه ايرانلى آيدينلار اوچون بير غورور قايناغىدير.