türkxatun 



türk qadın xatun arvad qız ana bacı yoldaş arxadaş emekçi



SOZUMUZ LINKS

Turkxatunتورك خاتين qadincaقادينجا تركه ن- تركيم وئبلاقي بيزيم مرضييه

سٶزوموز سٶزوموز

سؤزوموز- وبلاگ عمومى تركهاى ايران
سؤزوموز- در پرشين بلاگ
ايلخان- تركهاى جنوب و مركز ايران
افشار- وئبلاگ تركهاى خراسان
آدليم توركلر- مشاهير تركهاى ايران
شاه ايسماعيل ختايى صفوى
دده قورقود وئبلاگى


HOME
ARCHIVES
EMAIL



Moda-Deb Xeberleri

Moda-Deb

باغلانتىلار-لينكلر-سايتلار

گونئی آزه ربایجان قادین درگیسی قادینجا-آزه ربایجان قادین درگیسی
Qadın
آذر قادين(حقوق زنان حقوق بشر است)
گونئی آزه ربایجان اؤيره نجي قادینچیلار
آزه ربایجاندا قادین سسی
توركييه قادينلاري
قادين-اردم وئبلاگى
دورنا- قادين صحيفه سى
تريبونت- قادين مسئله سى بؤلومو
قادين مساله سى-اوجاق
قادين لار- آمئريكانين سسى رادييوسو

جمعيتهاى زنان در آذربايجان- آذربايجاندا قادين درنكلرى


Çağdaş Azerbaycan Kadınları
Creative Women Association
Azərbaycan Qender İnformasiya Mərkəzi
Azərbaycan Qadınlarının Respublika Cəmiyyəti
Azərbaycan Qadınlarının Bakı Asosiyasiyası
Azəri-Türk Qadınlar Birliyi
Dilarə Əliyeva adına Azərbaycan Qadın Huquqlarını Müdafiə Mərkəzi
Azerbaycan Qadın ve İnkişaf Mərkəzi
"Sevil" Azərbaycan Qadınları Məclisi
"Neftçi" Qadınlar Cəmiyyəti
Azərbaycan Respublikası "Əlil Qadınlar" Cəmiyyəti
Azərbaycan Respublikası "Universitet Təhsilli Qadınlar" Cəmiyyəti
Yəhudi Qadınlarının Humanitar Asosiyasiyası
Azərbaycan Respublikası "Nəcib xanımlar" İncəsənət Birliyi
Azərbaycan Respublikası Yaradıcı Qadınlar Asosiyasiyası
Şəhid Uşaqları və Anaları Xeyriyyə Mərkəzi
Qender və İnsan Huququ Araşdırma Birliyi
"Qadın və Muasir Dünya" Sosiyal-Xeyriyyə Mərkəzi
"Göyçe Gölü" Qadınlar Cəmiyyəti
"Ãœmid" Analar Cəmiyyəti
Qadın Problemlərinin Tədqiqatı Birliyi
"Sənsiz" Xeyriyyə Cəmiyyəti
Azərbaycan Ziyalı Qadınlar Birliyi
Azərbaycan Qadın-Menecerler Asosiyasiyası
"Tomris" Analar Cəmiyyəti
"Məneəvi Tərəqqi" Qadın İctimayi Birliyi
Respublika "Şəhid Anaları" Xeyriyyə Mərkəzi
"Azәrbaycan Qadınları Zaqafqaziyada Sülh vә Demokratiya Uğrunda" Tәşkilatı
Başqa Təşkilatlar

Audio-Video

Xurşid Banu Natəvan- Şe'ləri
Qulaq Asın: Azərbaycan Mahnıları- MP3
سحر خانيم: ايتگين اولدوز
نيگار رفیع بیلىدن بير شئعر: یئردن قالخان طيياره لر
گوگوش واشينگتوندا
قادينلارين آذربايجان و دونيادا ساتيلاماسي
فيرانسادا ايسلامي حيجاب مساله سي
آذربايجاندا قادينلارين سئچگیلرده ايشتيراکی
آمريكادا قادينلارا تجاووز
ايراندا قيز و قادينلارين دورومو- وضعيت زنان و دختران در ايران
Listen To Aziza Mustafazade
فيدان و خورامان قاسيمووايلا-ابوظبى كونسئرتى

زهره وفايى: آثار-ياپيت لار

آذربايجانين ميللي حركتي و آمريكا
تاريخ بيزي گؤزله مه يه جك!
آفت هاى حركت ملى
عصرين هانسى بؤلومونده دايانميشيق؟
نارضايتي ها را جدي بگيريم!
اشتباه بزرگ خليفه معتصم
حيدر عم‌اوغلو
مزدك
چرا آذربايجان قهرمانان خود را از ياد نمي برد؟!
آثار باستاني آذربايجان به روايت تصوير -۱
اوشاق نمايشي: يارديم چيل دوستلار
زهره وفايي نين اثرلري
غوربتده‌ سؤنموش‌ اولدوزلار
زهره‌ وفائی‌: «مكتوب‌»
انجمن‌ كتاب‌ دوستان‌ آذربايجان‌

يازار-قوشوقچو-آراشديرماچى-اديب. نويسنده-شاعر-محقق

پريسا بابائی‌ فرد
مينا اسدلي
فريده اصغرنيا
ثريا بخشي
ليلا حيدري
عاشيق پرى خانيم
شمس كسمائى
ايرئنه مليكوف
زهره وفايى
پروين اعتصامى
خورشيدبانو ناتوان
مه ستى گنجوى
مدينه گلگون
حكيمه بلورى
شراره انصارى

Məqalələr-Azərbaycan Türkcəsində

قادينلاری آييريتماغی ياساقلاما کونوانسييونو
آذربايجان قادين‌ حركاتي: تئللي‌ زري‌ و سريه‌ خانيم‌
ايسوئچلى قادينلارين ايجتيماعى-سيياسى دوروملارى
حيجاب رونئسانسى
بيرليكده ياشاما و هله ده سئوگيلى قالابيلمه
آذربايجاندا قادين مطبوعاتى

يازيلار-آراشديرمالار. نوشته ها-بررسىها

زنان‌ تبريز در سنگرهاي‌ مشروطه‌خواهي
حق راى زنان آذربايجان: نخستين در ايران وعالم اسلامى
زن ترك هرگز در هم نخواهد شكست
مساله زن و تبعیض جنسی در ایران-صداى اروميه
ستم ملي و ستم جنسي در ايران-عليرضا اردبيلى
ملاحظاتى در باره مساله زن-اشرف دهقانى
٨ مارس روز جهانى زن-اشرف دهقاني
ويژه نامه روز جهانى زن-دونيا قادين گونو. آبتام
جايزه صلح نوبل در خدمت تداوم خشونت در ايران

Women of Azerbaijan- English Articles

Seljuk female clothing
Women in Turkish Safavid Era
Timurid and Safavid Women in the Visual Arts
Women's Rights in Azerbaijan
Status of Women in Azerbaijan
Azerbaijan: Women And Work
Rights for Women, Mirvarid Dilbazi
To Marry A Westerner?

كتابخانه زن- قادين كيتابليغى

داستان زندگى رفيق هريسى- مرضيه اسكويى
دختران كولى- مرضيه اسكويى
تجربه نخستين مرگ- مرضيه اسكويى
برخي از آثار اشرف دهقاني

سياست دونياسى- دؤولت قادينلارى. دنياى سياست- دولت زنان

توميريس
طاهره زرين تاج قره العين
طاهره زرين تاج قره العين
مرضيه اسكويى
اشرف دهقانى
فاطمه امينى
زينب پاشا
تئللى زرى- سرييه شاهسئون

ملكه لر٫ پرنسس لر

زهرا خانم تاج السلطنه قاجار
ملكه جهان قاجار
مهد عليا
شاهزاده اشرف فخرالدوله
عصمت الملوك دولتشاهى

رسيم-هئيكل-معمارليق. نقاشى-مجسمه سازى

فرح نوتاش
مهشيد رحيم تبريزى
سپيده فرزام
فرح اصولى-زنجان
Mustafa Zadeh Aziza

صحنه-سينما-تئاتر

گوگوش: رسيملر- عكسها
جميله شيخى
تهمينه ميلانى
مينا جعفرزاده
افسر اسدي
ثريا حكمت
نسرين مقانلو
فرحناز منافى ظاهر
زيبا نادري
شيرين بينا
First Azerbaijani Woman on Stage, Shovkat Mammadova

موسيقى-رقص-باله-آواز-اوپرا

آتشپاره-اقدس نجفى برين
فايقه آتشين گوگوش
پروانه خانم قشقايى
تاج السلطنه قاجار
عزيزه مصطفىزاده
خرامان قاسيمووا
فيدان قاسيمووا
Azerbaijan's First Ballerina, Gamar Almaszade
Opera Singer, Khuraman Gasimova
Aziza Mustafa Zadeh: Jazz, Mugam, Essentials of My Life
All Eyes On Aziza
The Oriental Princess of Jazz

دب- مد- گؤزه لليك

Modeling and Fashion in Azerbaijan
ريتا جبلى
نيگار طاليبووا

ورزش-ايدمان

Azerbaijani women and Circus Life

سايتهاى پروين اعتصامى

 
<$BloSunday, June 20, 2004

خاطرات تاج السلطنه


اقوام من به آزادى قلم من ايراد خواهند كرد. ولى من صرفنظر ازينكه ازين سلسله و نژاد هستم كرده, و آن ايرانيت خود و وجدان خود را هادى و راهنماى خود قرار داده , و بى پروا تمام تاريخ خانواده ى خود را مىنويسم. اى وطن!اى وطن! آيا مىشود به واسطه ى فرق شخصى صرف نظر از حقوق تو كرد؟ نه! نه! عشق تو در دل من چنان نقش است, كه معايب مغرضين و مخربين تو درين صفحه.
آنكه مىپرسد زمن, آن ماه را منزل كجاست
منزل او در دل است, اما ندانم دل كجاست


, زندگانى اين زن ها ى ايران ازدو چيز تركيب شده, يكى سياه و ديگرى سفيد, در موقع بيرون آمدن وگردش كردن, هياكل موحش سياه, عزا, و در موقع مرگ, كفن هاى سفيد, و من كه يكى از همين زن ها ى بدبخت هستم, آن كفن سفيد را ترجيح به آن هيكل موحش عزا داده, و هميشه پوشش آن ملبوس را انكار دارم... خرابى مملكت و بد اخلاقى و بى عصمتى و عدم پيشرفت تمام كارها, حجاب زن است.در ايران


تاج السلطنه دختر ناصرالدين شاه قاجار در سال 1301 فمرى بدنيا آمد. در هشت سالگى به توصيه پدر به عقد شجاع السلطنه درآمد, و اين را آغاز بدبختى خود مىداند, آرزو داشت كه به اروپا رفته و با ¨زنان حقوق طلب¨ آنجا از وضعيت بسيار بد و محروميت زنان ايران صحبت كند, بعدها به اين آرزوى جامه عمل پوشاند و يكى از دلايل جدايى و متاركه وى و شجاع السلطنه همين امر بود.نقاش خوبى بوده و با موسيقى آشنايى داشته و تار و پيانو مىنواخت. زبان فرانسه را آموخته و به مطالعه ادبيات, تاريخ و فلسفه مىپرداخت و شعر مىسرود. وى از افكار نوين اجتماعى آگاه بوده و مدتى هم جزو ¨طبيعيون¨ شده بود. وى برخلاف بسيارى از خاطره نويسان دربارى دوران پهلوى كه براحتى ناخن كشيدنها و ديگر شكنجه هاى ساواك, اعدامها,كشتن شاعر آزاده فرخى يزدى در زندان , سوزاندن روزنامه نگار دوره مصدق كريمپور شيرازى و هزاران جنايت ديگر دوران پهلوى را انكار مىكنند, عليرغم علاقه اى كه به پدرش ناصرالدينشاه داشت, به افشاى جنايات آن دوره و بى حقوقى مردم پرداخته است. و اينك بخشهايى از خاطرات او:


خاطرات تاج السلطنه


لازم است شرحى از صورت و اخلاق طفوليت خود به شما بنويسم. من خيلى با هوش و زرنگ بودم, و خداوند تمام بال هاى سعادت را از حيث صورت به روى من گشاده بود. موهاى قهوه اى مجعد بلند مطبوعى داشتم. سرخ و سفيد, با چشم هاى سياه و درشت و مژه هاى بلند. دماغى خيلى با تناسب, لب و دهن خيلى كوچك با دندان هاى سفيد كه جلوه ى غريبى به لب هاى گلگون من مىداد.در سراى سلطنتى كه نقطه ى اجتماع زن هاى منتخب شده ى خوشگل بود, صورتى خوشگل تر و مطبوع تر از صورت من نبود.


من به قدرى از پدرم مى ترسيدم كه هروقت چشمم به او مى افتاد, بى اختيار گريه مىكردم, و هرقدر به من نوازش مىكرد, تسلى پيدا نمىكردم. چون من هيچ مردى را غير از پدرم نمىديدم, در نظرم اين شخص فوق العاده و قابل ترس مىآمد.در مادر چيزهايى كه لازم است, داشته باشيم, در ايشان نبود. نه اينكه, خداى نخواسته, من در اينجا مادر مقدس محترمه ى خود را تكذيب نمايم, نه, ايشان صاحب تقصير نبودند, بلكه عادات و اخلاق مملكتى را بايد در اينجا ملامت نمايم كه راه طرق و سعادت را به روى تمام زن ها مسدود نموده, و اين بيچارگان را در منتهاى جهل و بى اطلاعى نگاه داشته اند.


دايه اى از اواسط الناس براى من معين شد, دده و ننه هم از همان قسم. و اين دده, مخصوصا بايد سياه باشد, زيرا كه , بزرگى و بزرگوارى آن عصر, منوط به اين بود كه در بندگانى كه خدا ابدا فرق نگذاشته, الا جلد. بيچاره ها را اسير و ذليل نموده و اسباب بزرگى و احتشام خود قرار داده, ¨زرخريد¨ مىگويند. مثل بهايم, اين بيچاره ها را با پول بيع و شرى نمايند. از همين جنس يك گهواره جنبان هم براى من معين و معلوم شد, و اطاقدار, صندوقدار, رختشوى هم باز از همين جنس.از آنجايى كه به اين طايفه بدبخت به نظر احتقار هميشه نگاه كرده اند و با بهايم و وحوش فرقى نداشته اند, اين بيچارگان در وادى جهل نشو و نما يافته و واقعا ¨ح¨ را از ¨ب¨ تميز نميدهند, چه رسد به اجراى قوانين و رسومات متمدنه. اين ها بودند اشخاصى كه بايد مرا بزرگ و تربيت نمايند! به اضافه خواجه باشى هم كه از همين جنس. و تكليف اين خواجه باشى هم اين بود كه مردم را به تعظيم و تكريم اين بچه ى شيرخواره امر نموده, اگر كسى برحسب اتفاق ملتفت اداى وظيفه نمىشد, با چوب دست بايد از قرار مقدور بكوبد. اين ها بودند اشخاصى كه بايد در تحت حمايت و پرستارى خودشان, من بيچاره را بزرگ نمايند, و من ناچار بايد مرباى اين مربى هاى مخصوص شده, مرغوب واقع شوم.


آغا نورى خان خواجه, سن او تقريبا چهل , چهره زردرنگ, خيلى كريه و بدصورت, با صوتى ناهنجار, مخصوصا در مواقعى كه به اصطلاح ¨قرق¨ مىكرد, صداى او را از مسافت خيلى زياد مىشد استماع نمود. هميشه شال سفيدى به روى لباس آبى رنگ چرك كثيفش بسته, و دسته كليد خيلى بزرگى را به او آويزان نموده,چوبدست بسيار ضخيمى هم در دست داشت. و خيلىسفاك و بيباك و درب اندرون به اين خوجه سپرده شده بود, و هركس به حرمسرا داخل مىشد يا خارج مىگشت, به اجازه ى او بود. حتى خانم ها پس از تحصيل مرخصى از اعليحضرت سلطان, بايد از آغا نورى خان هم اجازه گرفته, اگر صلاح نمىديد, مرخص نمىنمود. اگر كسى در حال نزع بود و طبيب لازم مىشد, اگر بر حسب اتفاق آغانورى حمام بود, آن مريض بايد بميرد بدون طبيب, و امكان نداشت مردى داخل حرمسرا شود جز به همراهى او. تقريبا سى چهل خواجه اى كه در حرمسرا مستخدم بودند, تمام از طرف اعتماد الحرم به او سپرده شده بود


اين سلطان به اين مقتدرى به قدرى غرق در تنعمات دنيوى بوده است, كه اقتدارات سلطنتى را هم فراموش نموده. مثلا اگر اين پدر تاجدار من خود را وقف عالم انسانيت و ترقى ملت خود و معارف و صنايع مىنمود, چقدر بهتر بود , و اگر آن قدر زن ها را دوست نمى داشت و آلوده به لذايذ دنيوى نشده, تمام ساعات عمر مشغول سياست مملكت و ترويج و فلاحت مىشد, ,چه قدر امروز به حال ما مفيد بود؟


سن من به هشت سالگىرسيد, اغلب را مىشنيدم كه دده جان, عمه جان, ننه جان از عروسى من صحبت مىكنند و خيلى زود مايل هستند كه مرا به شوهر داده, خلعت ها بگيرند, شيرينى ها بخورند... ترتيب شيرينى خوران را هم فراهم و شروع نمودند. در حالتى كه تمام خانواده ى من مشغول به عيش و عشرت و خوشحالى بودند, و البته براى يك طفل هشت ساله, ساز و آواز و خوشحالى, مهمانى, موزيك, هياهو كم نعمتى نيست, ليكن, من مبهوت و مانند اشخاص مست به اين طرف آن طرف متمايل. اشخاصى كه خالى از هر احساسات بودند, اين حال مرا حمل به شرم و حيا مىنمودند. و تقريبا خشنود, و مرا به حال خود گذاشته بودند. مرا به حياط خلوتى برده, مشغول آرايش بودند. خوب به خاطر دارم كه در زير زحمت بزك و سنگينى جواهرات, نزديك به مرگ بودم. تقريبا هزار خوانچه اقسام شيرينىها, ميوه ها با چندين سينى ها طلاى پر از جواهرات الوان براى شيرينى خوران تهيه, و با موزيك, اجماع غريبى از امرا, صاحبان منصب و اشراف آورده و يك دور در حياط بزرگ گردش كرده, به منزل ما آوردند. و بايد مخصوصا خيلى آهسته, ملايم, اين جمعيت حركت كند, براى اينكه, تمام اشيا وارد را مدعوين به دقت تماشا كرده,مخصوصا بدانند براى عروس چه آورده اند و قيمت اين دختر چند است.


بيچاره من كه مثل اسير و كنيز, با جواهرات وتزئينات ظاهرى فروخته شدم, در حالتى كه اين شوهر را نديده و به اخلاق او عادت نداشتم, آه نگو! از بدبختى هاى بزرگ انسان همين است كه بايد به ميل پدر و مادر زن گرفته, شوهر نمايد. در حالتى كه برخلاف عقل و مغاير قانون و بسيار عجيب است. لباس زرى گلىرنگى را كه به طرازهاى گلابتون و تزئينات ديگر آراسته ومزين شده بود, نيم تنه كوتاهى با يك دسته كه بواسطه ى فنرها چتر زده, خيلىبلند ايستاده بود. تقريبا مضحك و خنده دار شده بودم. وقتى كه آئينه را به من دادند كه خودم را ببينم, از خودم وحشت كردم. چهره ى به اين طبيعى و مطلوبى را با اقسام سرخاب سفيداب هاى زياد نقاشى كرده, ابروى مرا نصف كرده و تمام را با يك زحمتى با مقاش كنده بودند, و يك خط صاف قوس شكل داده و با وسمه اقسام سياهى ها او را كشيده, صاف گيرى كرده بودند. به قدرى سفيداب به صورت من ماليده بودند كه تمام سايه روشن هاى طبيعى را محو و چهره مرا ... نموده بودند. به اضافه سرخاب فراوانى كه به لب هاى من ماليده بودند. مجلس عقد افتتاح شد و ما را در حضور پدر آسمانى و معبود حقيقى در سر سجاده حاضر كردند, مانند قربانى هاى قديم كه در راه خدايان قربانى مىكردند, لباسى از اطلس سفيد با انواع جواهرات زينت داده شده, خطبه تمام و منتظر جواب ازمن, ليكن اشك فرصت جواب به من نداده و يكسر مىلرزيدم. بالاخره, پس از زحمت زياد و كتكهاى مخفى بسيار, ما با يك صداى خفيفى اقرار گفته, از آشوب و جنجال خلاص شديم. پس از عقد, به مكتب هم نرفتم و اشتغال من تمام آه كشيدن و خواندن اشعار حافظ و سعدى بود. ترك بازيهاى بچه گانه را هم به يك اندازه اى كرده, كتاب هاى قشنگ و رمانهاى شيرين مطالعه مىنمودم.


تكليف هر دخترى سوگوارى و عزادارى براى پدرست. اما من براى پدرم آن اندازه متاسفم كه دخترى براى پدرش. اما, براى اين آب و خاك كه وطن من و موجب اسباب نشو و نماى من است, بيشتر محزون ودلخونم.


اين برادر عزيز من (سلطان جديد مظفرالدينشاه), تمام خانواده اش ترك, و به كلى از آداب و رسوم دور,خلق شده بود براى اينكه پدر خوبى باشد رئيس فاميل محجوبى باشد. اما, ابدا نمىشد فكر كرد كه اين سلطان باشد. خيلى متلون, زود هر حرفى را قبول كن, از خود بى اراده و با اراده ى سايرين كار كن, عليل وخيلى عوام. فوق العاده چاپلوس پرست وتملق پذير. در شب تاجگذارى , در يك خيابان خيلى بلند عريض, يك تخته قالىبزرگ پهن و يك صندلى در اول قالى گذاشته, سلطان در آن با كت و شلوار, سربرهنه, بدون تاج و ديهيم سلطنتى جلوس نموده,خانواده اش, اززن و بچگانه, فاميل هاى متوسط, دور هم نشسته, كلفت, خانه شاگرد, خواجه, در هم و برهم, شلوغ. در اطراف اين سلطان, پراكنده دو سه دسته مطرب هاى زنانه, و فواحش در انتهاى قالى نشسته, زن هاى خيلى بد هيكل قطور در وسط مشغول رقصيدن و گفتن كلمات شنيع و حركات قبيح. محض وود ما, سلطان و برادر عزيز برخاست, يكان يكان ما را در آغوش گرفته بوسيده, بعد اجازه داده ما را هم جزو اين حشرات الارض نشانيده, مشغول تفريح خود شد.


در اين ايام صحبت مسافرت برادرم به فرنگستان بود ومشغول مذاكره ى استقراض بودند. بالاخره وجه گزافى از خارجه قرض, و مسافرت فرنگ تهيه شد. از اين مسافرت, قصه هاى عجيب نقل مىكنند, از جمله خريد درخت هاى قوى هيكل است كه به مبالغ زياد ابتياع كرده, و تمام به سرحد نرسيده خشك مىشوند. و باز لوله هاى آهنى است كه به وفور, مجسمه هاى بزرگ, اسباب هاىبىربط كه تمام در فرح آباد امروز عاطل و باطل افتاده است. پس از اينكه ميليون ها به مصرف رسيد, خيلى بطور احمقانه مراجعت كردند. و از تمام اين مسافرت, حاصل و نتيجه اى كه براى ايرانيان به دست آمد, مبالغ گزافى قرض, بدون اينكه در عوض, يك قبضه تفنگ يا يك دانه فشنگ براى استقلال و نگاهدارى اين بيچاره ملت آورده باشد, يا يك كارخانه يا يك اسباب مفيدى براى ترقى و براى تسهيل زراعت يا فلاحت يا ساير چيزهاى ديگر.


صدر اعظمى و وزارت در دوره ى سلطنت برادر عزيز من, خيلى شبيه تعزيه شده بود, كه دقيقه به دقيقه, تعزيه خوان رفته, لباس عوض كرده, برمىگردد. به حرف يك بچه ى دوساله, يك صدراعظمى را فورى معزول, و به حرف يك مقلدى, يك وزيرى را سرنگون مىكرد.هركس مسخره بود بيشتر طرف توجه بود, هركس رذل تر بود, بيشتر مورد التفات بود. تمام امور مملكتى در دست يك مشت اراذل و اوباش هرزه ى رذل. مال مردم, جان مردم, ناموس مردم تمام در معرض خطر و تلف. تمام پسرهاى خود را حاكم ولايات نموده, خون مال مردم را به دست اين مستبدين خونخوار داده بود. تمام مردمان با حس وطن دوست مآل بين, در خانه هاى خود نشسته, شبانه روزى را به حسرت مىگذرانيدند.


دوباره قصه استقراض پيش آمد و براى مسافرت دوم فرنگ تهيه ديده مىشد. ازين مسافرت فقط چيزى كه مفيد بود چند قسم اسلحه بود كه به پيشنهاد ممتازالسلطنه, سفير مقيم پاريس ابتياع شد, و يك سفرنامه كه از قلم معظم خود اين برادر عزيز بود. يكى از جمله هاى او اين است: ¨امروز كه روز پنجشنبه بود, صبح رفتيم آب خورديم, پس از آن آمده قدرى گردش كرديم. چون يك قدرى از آب باقى بود, دوباره رفتيم خورديم. پس, رازان آمده, در يك قهوه خانه نشسته, چايى خورديم. بعد از آن, پياده به منزل آمديم. فخرالملك و وزير دربار آنجا بودند. قدرى گوش فخرالملك كشيده, سر به سر وزير دربار گذاشتيم. پس از آن, وزير دربار تلگرافى به ما داد كه درو, تفصيل عمل كردن بواسير آقاى صديق الدوله بود, خوشحال شديم, ناهار كرده, استراحت كرديم. چون شب جمعه بود, آسيد روضه خواند, گريه كرديم. نماز اذازلزله خوانده خوابيديم¨


اقوام من به آزادى قلم من ايراد خواهند كرد. ولى من صرفنظر ازينكه ازين سلسله و نژاد هستم كرده, و آن ايرانيت خود و وجدان خود را هادى و راهنماى خود قرار داده , و بى پروا تمام تاريخ خانواده ى خود را مىنويسم. اى وطن!اى وطن! آيا مىشود به واسطه ى فرق شخصى صرف نظر از حقوق تو كرد؟ نه! نه! عشق تو در دل من چنان نقش است, كه معايب مغرضين و مخربين تو درين صفحه.


آنكه مىپرسد زمن, آن ماه را منزل كجاست
منزل او در دل است, اما ندانم دل كجاست


درين ايام, ميل كردم ¨تار¨ مشق كنم. ميرزا عبدالله كه پيرمرد و تقريبا جزو اموات بود, براى معلمى انتخاب شد. خيلى زود بهتر از معلم خودم ساز مىزدم, و اين يك اشتغال مفرحى بود. دربار تقريبا عوض شده بود, پس از مراجعت شاه از فرنگستان, امورات خيلى درهم و برهم و بى پولى فوق العاده اسباب زحمت شده بود. جيب ها و بغل هاى خود را مملو از طلا نموده, و رعايا را در كمال سختى فشرده و مملكت را دچار يك نوع خرابى غيرقابل آبادى مىنمودند. خيلى اين مسافرت اروپاى برادر من شبيه مسافرت پطركبير است, و همان نتايجى كه او برد, اين برعكس برد. يك گردى با خود آورده بود كه به قدر بال مگسى اگر در بدن كسى يا رختخواب كسى مىريختند, تا صبح نمىخوابيد و مجبور بود بطور اتصال بدن خودش را بخاراند. مرتب در رختخواب عمله ى خلوت مىريخت, آن ها به حركت آمده, حركات مضحك مىكردند و او مىخنديد. ازين مسافرت شاه قصه هاى قشنگى شيوع پيدا كرد. از جمله: امير بهادر كه رئيس كشيك خانه و جزو ¨سوئيت شاه¨ بوده, در ¨كنتر كويل¨ يك روزى در لگن در زير تخت, رنگ حنا درست كرده, به ريش و سبيل خود مىبندد, و همين قسم شب را با رنگ وحنا مىخوابد, و تمام ملافه هاى رختخواب را آلوده مىكند. صبح برخاسته, مىرود در يكى از حوض هاى بزرگ بناى شستشو را مىگذارد, به محض اينكه از عمل فارغ مى شود, فورا مستحفظين آنجا جمع شده, حوض را خالى كرده, دوباره آب مىاندازند. (شاه) قهوه چى شخصى داشته است, قليان مىكشيده است, ترشى سير همراه خودش برده است, در سر ميزهاى رسمى مىخورده است.


در تابستان (وبا) فوق العاده شدت كرد, روزى متجاوز از هشتاد نفر, صد نفر تلف مىشدند. تا يكى دوماه از تابستان گذشته, من هم نمى دانستم, زيرا كه به كلى غدغن كرده بودند, در اطراف صاحبقرانيه اين مذاكره نشود, براى اينكه شاه نترسد. قرار داديم به پشت كوه برويم, غفلت ازينكه گرما و حركت خودش بيشتر توليد مرض مىكند, يك قافله عظيمى تشكيل داده, از شميران حركت كرديم, منزل اول و دويم خيلى خوش گذشت, ولى پس از آن اتصال در راه مريض مىديديم, مرده مىديديم. اغلب مريض ها را زنده زنده از ده بيرون انداخته بودند, و بيچاره ها, در آفتاب سوزان با اين مرض ها مشغول جان دادن بودند. تقريبا از يك ده محقر خيلى كوچك, در يك شب يازده نفر مرده آورده اند. شاه در عمارت صاحبقرانيه با يك تزلزل خاطرى زيست مىنمود, عبور و مرور به كلى ممنوع بود. هيچكس اجازه ى رفتن حضور را نداشت, جز پيشخدمت و سيد بحرينى كه از صبح تا شام, به تلاوت كتب مقدس و دعاهاى حفظ مشغول بود. در هر حال اين تابستان آتش فشان تمام شد و چندين هزار تلفات و شهيد در عقب گذاشت. دوباره هركس به حال اوليه ى خود عود نموده, مشغول كارهاى ماقبل خود شدند. يك نكته ى بزرگى در اخلاق ايرانى هست و آن اين است, خيلى زود يك مطلبى را پى كرده, به منتها درجه تا يك چندى دنبال مىكنند در هر بابت, ولى, به همين قسمى كه خيلى زود مشتعل مىشوند, به همين قسم هم زود خاموش مىشوند و فراموش مىكنند. همه چيزشان سطحى, بدون نقشه ويك اساس حقيقى است. پس از اينكه از تمام شدن اين مرض مطمئن شديم به شهر آمده, ولى شهر را ويران ومردم را به كلى عوض شده ديديم. اگرچه اين قضيه يك تهديد و سياست آسمانى بود, ليكن ما باز مىتوانيم بگوييم, از نداشتن حفظ الصحه وكثافت آب ها است. هر دولتى اول وظيفه اش تنظيف كوچه ها, آب ها و آسايش مردم است. هميشه, در تمام سال در ايران, خصوصا تهران, امراض مسرى تلف كننده بسيار است, و بواسطه ى عدم نظافت است, كوچه ها تمام كثيف, در زمستان, گل و كثافت, در تابستان, گرد وخاك, آب ها تمام روى باز, و هرچه كثافت در خانه ها هست, در آنها نشسته شده. اى آه از آن تالمات عميق قلبى من! باور كنيد كه در نوشتن هر كلمه, غرق اندوه, و تاسف گشته, اشك بى اختيار ازچشمم جارى مىشود, چگونه ممكن است انسان يك بدبختى اختيارى هم بر بدبختى اجبارى خود بيفزايد؟ آيا ما اگر بخواهيم خودمان را ازذلت خلاص كنيم, نمىتوانيم؟ چرا! اما نمىكنيم.


اما, افسوس و باز هزار افسوس كه در آن تاريخ , باب علم به روي نسوان از هرجهت بسته و ابدا راهنما و معلمى از براى خود موجود نمىديدند.


خيلى محزون ودلتنگ هستم كه : چرا همجنس هاى من, يعنى زن هاى ايرانى, حقوق خود را ندانسته و هيچ درصدد تكليفات انسانى خود برنمىآيند, و به كلى از جرگه ى تمدن خارج گشته و در وادى بى علمى و بى اطلاعى سرگردان هستند. اغلب خانواده ها, در امروزى كه به يك اندازه راه ترقى براى نسوان باز شده و مىتوانند دخترها را به مدارس بگذارند و آتيه ى آنها را به نور علم و كمال روشن نمايند, مىگويند: اين عيب است براى ما كه دختر ما به مدرسه برود. و باز در يك همچه روزى, آن بيچاره ها را در مغاك هلاك و بدبختى پرورش مىدهند.


اگر زن ها درين مملكت مانند ساير ممالك آزاد بودند و حقوق خود را مقابل داشته و مىتوانستند در امور مملكتى و سياسى داخل بشوند و ترقى كنند, يقينا من راه ترقى خود را در وزير شدن و پايمال كردن حقوق مردم و خوردن مال مسلمانان و فروختن وطن عزيز خود نمىدانستم.من مسلكم را نه ارتجاعى قرار مىدادم, نه شخصى, بلكه, نوعى منتهاى سعى را در توسعه ى تجارت داخل ايران مىكردم, كارخانه داير مىكردم, نه مانند ¨كارخانه صابون پزى ربيع اف¨, كارخانجاتى كه رفع احتياج داخل مملكت را از خارجه بكند. معادن خدادادى كه به وفور در ايران است, كار كرده, معدن نفت بختيارى كه سالى مبالغ گزاف نفع مىدهد, امتياز گرفته, واگذار به انگليس ها نكرده, اسباب تسهيل زراعت را فراهم كرده,اسباب حمل ارزاق را مرتب كرده, زمين هاى باير را مانند كاليفرنيا به مردم داده و آبادى او را خواسته, جنگل هاى دستى احداث نموده, رودخانه كرج را به شهر آورده, مردم را از ذلت و كثافت آب ها نجات مىدادم. افسوس كه زن هاى ايرانى از نوع انسان مجزا شده و جزو بهايم و وحوش هستند, و صبح تا شام, در يك حبس نااميدانه زندگانى مىكنند و دچار يك فشارهاى سخت و بدبختى هاى ناگوار عمر مىگذرانند. در حالتيكه از دور تماشا مىكنند ومى شنوند كه زن هاى حقوق طلب در اروپا چه قسم ازخود دفاع كرده و حقوق خود را با چه جديتى مىطلبند, حق انتخاب مىخواهند, حق راى در مجلس مىخواهند, دخالت در امور سياسى و مملكتى مىخواهند, و به همين قسم موفق شده, در ¨آمريك¨ به كلى حق آنها اثبات شده و مجددانه مشغول كار هستند. خيلى ميل دارم يك مسافرتى در اروپا بكنم و اين خانم هاى حقوق طلب را ببينم , و به آنها بگويم, يك نظرى به قطعه آسيا افكنده و تفحص كنيد, در يك زنجير اسارت و يك فشار غير قابل محكوميت, اغلبى سرودست شكسته, بعضى ها رنگ هاى زرد پريده, برخى گرسنه و برهنه, قسمى در تمام شبانروز منتظر و گريه كننده. و باز مىگفتم, زندگانى اين زن ها ى ايران ازدو چيز تركيب شده, يكى سياه و ديگرى سفيد, در موقع بيرون آمدن وگردش كردن, هياكل موحش سياه, عزا, و در موقع مرگ, كفن هاى سفيد, و من كه يكى از همين زن ها ى بدبخت هستم, آن كفن سفيد را ترجيح به آن هيكل موحش عزا داده, و هميشه پوشش آن ملبوس را انكار دارم, زيرا كه در مقابل اين زندگانى تاريك, روز سفيد ماست. و هميشه, در گوشه ى بيت الاحزان خود, خود را به همان روز تسلى داده, مانند يك معشوقه ى عزيزى, با يك سعادت خيلى گرانبهايى اورا تمنا و آرزو مىنمائيم. اگر زنها روى باز كرده باشند و مانند تمام مردمان متمدن كره, زن وشوهر همديگر را ديده بخواهند و بطور عشق آن اتحاد ابدى را در حضور معبود ببندند و تا آخر عمر در يك استراحت معنوى و روحانى زندگانى كنند بهتر نيست؟ خرابى مملكت و بد اخلاقى و بى عصمتى و عدم پيشرفت تمام كارها, حجاب زن است.در ايران, هميشه عده ى مرد بواسطه ى تلفات كمتر از زن است, حال اگر اين دو ثلث(زنها) با يكديگر مشغول كار بودند, البته دوبرابر بهتر مملكت ترقى كرده, صاحب ثروت مىشدند.


--------------------------------------------------------------------------------


اين روزها پيام هاى زيادى از طريق اى_ميل از طرف سلطنت طلبان دريافت كردم كه در آنها روز 17 دى را بعنوان روز ¨آزادى زن¨ تبليغ مىكردند. توجه اين آقايان را به خاطرات عصمت الدوله كه در سن 13 سالگى رضا خان او را از پدرش خواستگارى مىكند جلب مىكنم تا بدانند رضا خان تا چه حد مىتوانست آزاد كننده زنان باشد. براى تفهيم بهتر مطلب جمله اى هم از كتاب خاطرات اشرف پهلوى مىآورم: ¨شايعاتى در كاخ شنيده مىشد كه پدرم براى من و شمس شوهر انتخاب كرده است. دايه و خدمتكاران من, حتى مادرم شروع كردند به تبريك گفتن به من. اما در نظر من كه در آن موقع بيش از هفده سال نداشتم, اين خبر وحشتناكى بود. من در آن موقع ازفكر ازدواج كردن هم بيزار بودم, تا چه رسد به اين كه با مردى كه هرگز نديده بودم ازدواج كنم. قرار بود فريدون جم كه افسر جوان ارتش بود شوهر آينده من شود, و خواهرم با مردى به نام على قوام. اما متاسفانه خواهرم شمس اظها نظر كرد كه او به نامزد من (كه جوانى بلند بالا بود) بيشتر از مردى كه پدرمان براى او انتخاب كرده بود علاقمند است. چون او خواهر بزرگتر بود حق تقدم را به او دادند و به اين سبب نامزدهاى ما را رسما عوض كردند.¨


پس بهتر است مثل تمام مردم دنيا كه واقعا به آزادى زنان مىانديشند همان هشت مارس را به عنوان روز زن گرامى بداريم


منابع: ¨خاطرات تاج السلطنه¨ و همچنين ¨از طاووس تا فرح¨ نوشته محمود طلوعى
سينا يكتا

posted by <$BloSunday, June 13, 2004
سؤزوموز


بيزيم مرضييه: آذربايجانلى قوشوقچو و يازار٬ تورك خالق قهرمانى٬ مرضيه احمدي اسكوئي ١٣٥٣-١٣٢٤ (١٩٧٤-١٩٤٥)


مرضييه اوسكويى بير يازار٬ بير شاعير٬ بير اؤيره تمن (موعلليم)٬ بير قادين٬ بير امكچى٬ بير ايدئآليست٬ بير اينقيلابچى٬ بير خالق قهرمانىدير! تورك خالقينين يئتيشديردييى بو آرى اوره كلى (پاكدل)٬ آيدين دوشونجه لى؛ خالقى٬ يوردو و آناديلىنه دريندن باغلى اولان گؤزه ل اينسان٬ تك كلمه ده آذربايجانين اوزو آغى و باش اوجاليغىدير. او٬ خالقينين آزادليغى يولوندا گنج جانينى بئله اسيرگه مه ين سئويملى٬ نيسگيللى٬ شهيد قيزىدير. او "من يازارليقلا ياشاماق ايسته ميره م٬ ناغيللاريمى ياشاميملا يازماق ايسته ييره م " ديييردى و بونو دا قلمى ايله٬ ياشامى ايله دوغرولادى. مرضييه نين هم قارا داوات٬ هميده آل قانى ايله يازديقلارى٬ خالقيميزدا اونا قارشى سونسوز بير سايغينليق قازانديرميش٬ آنىسي (خاطيره سي) و سئوگىسينى اوره كلرده و بئينلرده ابدى له شديرميشدير.


بوگون مرضييه نين مزارى٬ تورك خالقي و آذربايجانين باشقا شهيد دوشموش اؤولادلارى
بهروز دهقانى٬ عليرضا نابدل٬ كرامت الله دانشيان٬ بيژن جزنى٬ عبد مناف فلكى٬ محمد حنيف نژاد٬ سعيد محسن٬ اصغر عرب هريسى٬ محمد بازرگانى٬ على باكرى٬ جعفر اردبيلى٬ احمد جليل افشار٬ حبيب برادران خسروشاهى ..... ايله بيرليكده تئهرانين بهشت زهرا قبريستانليغىنين ٣٣ ونجو قطعه سينده٬ بو قهرمانلارا هئچ بير شكيلده ياراشمايان ييخيق و باخيمسيز٬ اوتانج وئريچى بير دورومدا بيراخيلميشدير. بو تورك خالقى و آذربايجانين شهيد اوغول و قيزلاري و مزارلارى ايله علاقه لى مساله لرده -بونلارا فارس گوروهلار صاحيب چيخسا دا - تورك خالقى و آذربايجانلى قوروم-آيدينلارى٬ باشقا چوخلو مووضوعدا اولدوغو كيمى٬ چوخ تاسسوفله تمامى ايله غفلت و لاقئيدليك ايچينده ديرلر. بو عزيز خالق شهيدلرينين هامىسينين اؤزلرينه ده٬ قبيرلرينه ده صاحيب چيخيلماسى -دونيا گؤروشلرى و سيياسى مشىلرينه باخمادان- تورك خالقى و آذربايجان قورولوش-درنكلرينين ميللى بورجو و اينسانى وظيفه سىدير. بونلار تورك خالقى و آذربايجانين تاريخى٬ تاريخى دگرلرىديرلر؛ بونلار بيزيم دونه نيميز٬ بوگونوموز و يارينيميزديرلار! تاريخى اولمايان٬ تاريخى اولوب دا اونو بيلمه ين٬ تاريخى دگرلرينى قورومايان٬ اونلارى قورويانمايان بير خالق٬ يوخ اولماغا محكومدور. بوندان آرتيق گئج قالينمامالى!!!

----------------------------
ياشامى: مرضييه احمدى اوسكويى٬ ١٣٢٤گونش ايلينده٬ تبريزين ياخينليغيندا يئرله شن٬ آذربايجانين كيچيك شهرلريندن اوسكودا٬ اورتا حاللى اكينچى بير عاييله نين اوشاغى اولاراق دونيايا گلدى. اوشاقليق چاغيندان آتاسينين يانيندا تارلالاردا ايشله مه باشلادى و ائله لاپ بو كيچيك ياشلاريندان يوخسول كندلىلرين آجى و چيله لرىيله٬ درد و اوزونتو دولو ياشاملارىيلا تانيش اولدو. مرضيه ايلك اوخولو قورتاراندان سونرا ليسه يه داوام ائتدى. تحصيلينين بو دؤنه مينده٬ كيتاب اوخوماغا ماراق بسله ييب گئتديكجه اوخوماغا قارشى بيله سينده آشيرى و درين بير سئوگى اولوشدو. بو ايللر٬ مرضييه نين ايجتيماعى سورونلار حاققيندا داها بيليگلى اولان اينسانلارلا تانيشما و سيياسى مساله لره آرتاراق تسللوط تاپما ايللرىدير.


ليسه نين ايلك دؤوره سينى قورتارينجا٬ تبريزين "دانشسراى مقدماتى"سينه گيردى و بورايا گيرمكله ده سول و ماركسيسم ادبيياتى ايله تانيش اولدو. "مقدماتى دانشسرا"دا ايكى ايلليك بير تحصيلدن سونرا معلليم اولاراق ايشه آلينيب اوسكونون ايلك اوخوللاريندا اؤيره تمن لييه گؤنده ريلدى. مرضيه اوچ ايلليك اؤيره تمن ليك ياشامي و اوشاقلار و عاييله لرى ايله قوردوغو گل گئت و ياخين باغلار سونوجوندا٬ اونلارين چيله لرى و آغير ياشام شرطلرى ايله داها دا ياخيندان٬ داها دا كؤكلو بيچيمده تانيش اولما فورصتىنى الده ائتدى. اوچ ايل معلليمليين آرديندا٬ ليسه ديپلومونو آلماغا موفق اولان مرضييه٬ تبريز بيلىيوردونا گيردى. يونيوئرسيته ده ايكن٬ عئينى زاماندا اؤيره تمنليك و اوشاقلارا درس وئرمه يه ده داوام ائتدى. ١٣٤٥ ايلينده آغير مالى قوشول و سيخينتيلار نده نى ايله٬ تئهرانين "دانشسراى عالى سپاه دانش "ينه گيرمه يه مجبور اولدو. بوندان سونرا تئز تئز ورامينين تورك و فارس كندلرينده گزينمه يه٬ كند مدرسه لرينه اوغراماغا و كندلى اوشاقلار اوچون كيتاب ائولرى ياراتماغا باشلادى.


مرضييه اونيوئرسيته ده ايكن٬ فععال شكيلده سياسى-صينفى فعالييتلر و اؤيره نچى ائعتيصابلارينين چوخونا قاتيليردى. ١٣٤٩ ايسفند آيى اؤيره نچى ائعتيصابلارينى ياراتماقدا ايسه اؤزو٬ بؤيوك بير رول اوينادى. و بو اوزدن ساواك- خالق دوشمنى شاه رئژيمينين سياسى پوليسى - طرفيندن تاتينيب ايزله نمه يه آليندى. بونا رغمن اؤيره نچىلر آراسيندا بؤيوك سايغينليغا صاحيب اولدوغو و گله جك ائعتيصابلارين قورخوسوندان٬ مامورلار مرضييه نين ياخالانماسيندان واز گئچديلر. ١٣٥٠ ايلين خورداد آييندا "عالى دانيشسرا"نين تعطيله گيرمه سى ايله همين آيدا مرضييه ساواك طرفيندن توتوقلاندى. اوزون بير سوروشدورمادان سونرا بيراخيلدىيسا دا٬ سياسى فعالييتلرينى قيسيتلاماق مقصدى ايله اوسكو شهرينه سورگونه گؤنده ريلدى. اوسكوده ايكن بير ياندان ادبى يازىلار يازير٬ اؤته ياندان ليسه اؤيره نچىلرىنين سياسى بيلگيلرينى آرتيرماغا چاليشيردى. آمما قيسسا بير موددتدن سونرا٬ داها فرقلى و گئنيش فعالييتلره يؤنه ليب٬ ١٣٥١ ده تئهرانا گئده رك نئچه يولداشى ايله بيرليكده ماركسيست بير گوروه اولوشدوردو. ١٣٥٢ ده "خالقين فدايى چئريكلرى هؤرگوتو" (خ.ف.چ.ه.) ايله تماسا گئچيب اونلارين جرگه سينه قوشولان مرضييه٬ بوندان سونرا خالقينين ميللى آزادليغى و ازيلميشلرين٬ يوخسوللارين قورتولوشو اوغروندا فارس شووئنيسمى٬ پهلوى ظولمو و امپئريياليسم تسللوطونا قارشى قاتيلديغى سيلاحلى موباريزه ده فععال شكيلده ايشتيراك ائديب ان سون دا گيزلى ياشاما گئچدى.


قيسسا بير سوره ليك (خ.ف.چ.ه.) نين آذربايجان ايالت سوروملوسو اولان مرضييه بير ايل سونرا٬ ٦ اورديبئهئشت ١٣٥٣ ده ساواك گوجلرى ايله گيردييى سيلاحلى بير چاتيشمادا ياشامينى ايتيرميشدير: بير جومعه گونو خ.ف.چ.ه. عوضوو اولان شيرين معاضد٬ باشقا بير سمپاتيزانلا بولوشماق (قرار ملاقات) اوچون يولا چيخير. بو بولوشمادان ساواك داها قاباقجادان خبر آلميشدير و بوتون بؤلگه نى بير نئچه كيلومئتره چاپيندا قوشاتميشدير (موحاصيره ائتميشدير). بولوشما اولاييندان خبرى اولان مرضييه٬ مامورلارين تئلسيزينى دينله يه ره ك٬ ساواكين بولوشمادان خبردار و بؤلگه نين ده قوشاتما آلتيندا اولدوغونو اؤيره نير. بو مساله نى اؤيره نه ندن سونرا٬ بيله سينى تهديد ائدن تهلوكه يه آلديرمادان٬ يولداشى شيرين معاضده خبر وئرمك و اونو قورتارماق آماجى ايله٬ قوشاتما آلتيندا اولان بؤلگه يه گئدير. شيرينى تاپيب اولايى اونا بيلديره بيلسه ده٬ ساواك گوجلرى طرفيندن موحاصيره يه دوشورولن و اوتوماتيك توفنگه مسلح اولان مرضييه٬ بو سون برابر اولمايان ساواشيمدا٬ اؤلدورولور. (چاتيشمادا ديرى اله گئچيريلن شيرين معاضد اينتيحار ائتمه يه قالخيشير٬ آمما بونو باشارانمير و داها سونرا ساواك توتساغيندا آغير ايشكنجه لره معروض قالاندان سونرا اؤلدورولور).


ياپيتلارى: مرضيه يازارليق و قوشوقچولوق يئتىسينه (استعداد) يييه ايدى. يازديغى ادبى يازيلار٬ قيسسا سؤلجك (ناغيل) و قوشوقلاريندا خالقين آغير ياشام قوشوللارى و دؤزولمز آجىلارينى ديله گتيريردى. اينقيلابين ايلك گونلرينده اونون دالغا آدلى ناغيلى٬ او دؤورده ايلك چاپ اولان و ان چوخ بگنيلن رومانلاردان بيرى ايدى. مرضييه اوسكويىنين فارسجا و توركجه بوتون اثرلري هله ده توپلو اولاراق چاپ ائديلمه ميشدير. (مرضييه نين اينتئرنئتده بولونان فارسجا اثرلريندن: داستانى بر مبناى زندگى رفيق على اصغر عرب هريسى٬ تجربه نخستين مرگ٬ دختران كولى. مرضييه يه منسوب ائديلن و چوخ ياييلميش فارسجا "افتخار" آدلى بير شئعر واردير.٬ بو شئعر اصلينده مرضييه يه دئييل٬ پرى (غزال) آيتىيه عاييدير) .


آشاغىدا بو گؤزه ل اينسانين اؤلومسوز آنىسينا٬ يئددى توركجه شئعرىنى سونورام:


بير: دالغا- Dalqa _ موج: ٥٢ نجی پاييز
----------------------------------------------------
خيرداجا, ايشجه آرخيديم Xırdaca işcə arxıdım
مئشهلردن, داغلاردان Meşələrdən dağlardan
درهلردن آخيرديم Dərələrdən axırdım
بيليرديم دورقون سولار Bilirdim durqun sular
اؤز ايچينده بوغولار Öz içində boğular
بيليرديم دريالاردا Bilirdim dəryalarda
دالغالار قوجاغيندا Dalqalar qucaöında
خيرداجا آرخلار اوچون Xirdaca arxlar üçün
يئنی حيات دوغولار Yeni həyat doğular
نه يولون اوزاقليغی Nə yolun uzaqlığı
نه قارانليق چوخورلار Nə qaranlıq çuxurlar
نه دورقونلوق هوسی Nə durqunluq həvəsi
منی يولدان قويمادی Məni yoldan qoymadı
ايندی قاريشمشام من İndi qarışmışam mən
قورتولماز دالغالارا Qurtulmaz dalqalara
وارليغيميز چاليشماق Varlığımız çalışmaq
يوخلوغوموز دايانماق Yoxluğumuz dayanmaq

آشاغيداكى قوشوقلار "عصر عمل" ٬ سايى ٤ ٬ ١٣٥٥ ايليندن آلينيبدير.

ايكى: پاييز ٥٠
----------------------------------------------------
هر سحر باخيرام "دماوند"ه من
قوجا داغ ووقارلا ياتيب دوروب
بيلميره م نه واختدان٬ هانسى زاماندان
كؤهنه لمز٬ آغ٬ تميز چاديرين قوروب
گاهدان زيروه سينه گونش ساچيلير
گاهدان دا دومانلار دؤوره لير اونو
نه يئللر٬ نه سئللر كيچيلدير جانين
داشداندير سينه سى٬ قارداندير دونو
آغ باشى بنزه يير " آرش" باشينا
"كاوه"نين٬ "ضحاك"ين اوندا ايزى وار
يئنى "ضحاك"لارا كؤهنه تاريخدن
خالقين كينه سيندن آيدين سؤزو وار
هر زامان باخاندا "دماوند"ه من
داياغيم چوخالير٬ كينه م درينلير
"ضحاك"ى گؤروره م٬ كؤنلوم اودلانير
"كاوه"نى يادليرام٬ باغريم سرينلير

اوچ: به اشرف قهرمان كه كودكان را عاشقانه دوست دارد:
----------------------------------------------------
قاپىدا دايانيب بير چوپور افسر
كارتلاريميزا باخير٬ ايچه رى قويور
گؤزلرى قيزاريب٬ آغزى كف له نيب
حيرص٬ اونا باخاندا آدامى بوغور
بير الينده باتوم٬ بيرينده بىسيم
بير اوجدان باغيرير٬ دؤيور٬ ساواشير
همقاتارلارى دا٬ دوروبلار اوردا
هامىسىنا گؤزه تچىليك ياراشير
قويونو سورودن آييران كيمى
هر كسى ايسته يير آپارير اونلار
اوشاقلار دايانيب قاپى اؤنونده
نيگاران باخيشلار٬ قاينايان قانلار
بير قيز يولدان گلير٬ يامان تله سير
قاباغين كسيرلر: كارتيزى وئرين!
قيز دايانير٬ قورخمور٬ ديك باخير اونا
گؤرونور٬ بيليرى شهامت يئرين
"سنين نه حاققين وار يولو كسه سن؟"
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (بو ميصراع دوشوبدور)
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (بو ميصراع دوشوبدور)
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (بو ميصراع دوشوبدور)
قاباغين آلانمير او يورغون افسر
قيز اؤزون قورتارير٬ يولونا گئدير
باخيشلار اوخشايير بو قورخمازليغى
هر كس اونو گؤرور٬ برك آلقيش ائدير
يامان توخونورو بو ايش افسره
وارليغى بنزه ين گؤزه تچى ايته
نيفرت گؤزه تچىسى٬ زور گؤزه تچىسى
آناسى اوتانير وئردييى سوته
باخيشلار آلتيندا آيدين ازيلير
درين نيفرتلرى قانير٬ كيچيلير
بير گون خالقين اوغلو٬ سئويملىسى ايميش
ايندى زور گؤزله يير٬ خالقدان سئچيلير
گليرم كيلاسا٬ باشيم آشاغى
اوره ييم توتولوب٬ بدنيم اسير
ائله توتقونام كى دولو بولوت تك
كينه٬ ناچار دؤزوم باغريمى كسير
اوستاد ايفاده ايله كيتابدان اوخور
اوشاقلار هامىسى تئز تئز يازيرلار
ائله هئچ زادى گؤرمه ييب اونلار
قلمنن سوكوتون جانين پوزورلار
دييه سن حاققىيميش زور دئسين افسر
دييه سن كيچيلمك اونلارا٬ خوشدور
كيمسه نى سينديرير بير اَيرى باخيش
كيمىنه يامان دا٬ تپيك ده نوشدور
كيچيك اوشاقلارا "تئست" يازيرلار:
بارماغيوى كسرسن٬ نئيله يه جكسن؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (بو ميصراع دوشوبدور)
توپووو ايتيرسن٬ نئيله يه جكسن؟
گؤزلريم قارالير٬ كؤنلوم سيخيلير
آخى بئله سؤزلر نه ايش وئره جك؟
كيمسه دوشونور كى٬ آج اوشاقلاردان
كيم بئله ياوا سؤزلرى سئوه جك؟
چيلپاق آياقلارا٬ آج قارينلارا
توپدان دانيشماغين معناسى يوخدور
ايشدن باش آچميرلار اويناماق اوچون
سوروشمالى دردلر اونلاردا چوخدور
هانسى توپو وار كى ايتيرسين اونو؟
آج آج ايشله مكدن گليبلر جانا
اللرى كسيلير دفه دؤيمكدن
بارماقدان نئجه من دانيشيم اونا؟
قوى اوستاد دئسين كى پيس موعلليمم
من اونون سؤزلرين قانا بيلميره م
آمريكائى اوستاد سئومه سين منى
اوشاقلارين عئشقىنى دانا بيلميره م
درديميز بير دئييل٬ ساواديميز دا
او اؤرگه دن سؤزلر درديمه دَيمز
قورخمورام نومره مى آز وئرسين اوستا
نومره نين آزليغى٬ باشيمى اَيمز
آمما قورخورام كى يوخسول اوشاقلار
بو سؤزلره گؤره منى آتسينلار
"نرگيس"ين٬ "سالمان"ين يورغون گؤزلرى
من بئله دانيشام٬ ياشا باتسينلار
اوشاقلار قورخمايين٬ ياديمداسيز سيز
هئچ زامان سيزلرى اونودماميشام
گله جه يم گئنه سيزين يانيزا
دالغين كينه لرده قاناد يوموشام
سيزه بئله ياوا دانيشمارام من
كسيلن بارماغى هر گون گؤرورسوز
سوروشماق ايسته مير كرگاه داليندا
بارماق كسيلنده٬ قانين سورورسوز
سيزه بئله سؤزلر هئچ لازيم دئييل
كسمه لى اللردن دانيشاجاغام
اويناتمالى توپدان نه قانيرسيز سيز؟
دانيشسام اوره كدن آليشاجاغام
كيم سيزه توپ آليب٬ اويناتماق اوچون؟
كيم قويوب گئده سيز توپ اويناماغا؟
اربابلار آللاهى ياراديب سيزه
ظولوم قازانلاريندا قايناماغا
آنجاق توپدان گره ك دانيشام سيزه
اويناتمالى توپلار ايشيزه گلمز
بؤيوكدور٬ پولاددير من دانيشان توپ
اونون جانينى هئچ دفه ده دلمز
ياخچى ايشه سالساق پولاد توپلارى
ال كسن دفه لر مين پارچا اولار
بارماقلاريز توخدار٬ اللريز توخدار
اربابلار قالمازلار٬ كرگاهلار قالار
پولاد توپ ياخشىجا ايشينى گؤرسه
بئليزده قوز اولماز٬ رنگيز ده سولماز
قارانليقلار گئده ر٬ يوخسوللوق گئده ر
حياتيز گول آچار٬ سولغونلوق قالماز
اوشاقلار گؤزله يين منى
يولدايام٬ گليره م من سيزه سارى
حياتيما معنا سيز باغيشلاديز
ياخچى دوغرولدايديم اونو٬ من بارى
بير گون چاتاجاغام گؤزله يين منى
آياغيم چاتماسا٬ فيكريم چاتار كى
هئچ زامان دوشمنه ساتمارام سيزى
درين بؤيوك عئشقين٬ كيمسه آتار كى؟
گؤزله يين گلرم بير گون يانيزا
هامىميز بيرله شيب يولا دوشه ريك
محببتى و عئشقى بوتون ائللره
پايلاريق٬ هامىميز گؤزه ل ياشاريق

دؤرد: ١٦ آذر-٥١ دالغا
----------------------------------------------------
اوشاقليق عالمى ايدى٬ اوره ييم ايشيق ايدى
كيچيك٬ تميز دونياما٬ اويون ياراشيق ايدى
يولداشلاريم دؤورومده٬ هامىسى شاد٬ كينه سيز
بير آن كوسو اولسايدى٬ گينه باريشيق ايدى

قارانليق قورخمالى ايدى٬ آمما اوندان قاچمازديق
گئجه لر ناغيللاردا٬ شيرين٬ تميز محببت
بيزى باريشديراردى٬ دئمك اونا گؤره ده
كؤنلوموزون قاپيسين٬ كينه لره آچمازديق

ائله بيل گؤزلريميز٬ گئجه لر ده گؤروردو
اولدوزلار٬ آى گونش تك٬ بيزه ايشيق وئره ردى
بير بئله ايشيقينان٬ گؤيه بولوت گلسه يدى
گئچه رى كيچيك بولوت٬ گونون اوستون آلسايدى
بيلرديك گون چيخاجاق٬ بولوت دا قالماياجاق
گئنه ده دسته له شيب٬ دؤزمه ييب باغيرارديق
گونشى نغمه لرله٬ قوناغا چاغيرارديق
"گونوم گئديب سو ايشسين٬ آبى دونون دييشيسن"
…………
"گونوم! چيخ٬ چيخ!"

آيلار٬ ايللر دولاندى
زامان ناققا باليق تك٬ اوشاقليغيمى اوتدو
گئچه رى غملريمين٬ كيچيك سئوينجلريمين
يئرين بؤيوك كدرلر٬ گئچمز كينه لر توتدو
گونش بيزيم مملكتدن اوغورلاندى٬ توتولدو
ايستى٬ ايشيق چئشمه سى٬ پاك قورودو٬ قورتولدو

ايندى ايللردن برى٬ گئجه لريمى آىسيز
گوندوزلريمى گونسوز٬ باشا چيخارديرام من
سويوق٬ نيفرت٬ آلدانميش يوردوموزو بورويوب
شادليغين٬ سعادتين كؤكو ديبدن قورويوب

هئچ زاد قارانليق كيمى٬ منيم كؤنلومو سيخمير
او دؤزمز اوشاقليغيم٬ بير آن ياديمدان چيخمير
ايندى نئجه تابلاشيم بير بئله قارانليغا؟

داها دوشونوره م كى گونش تكجه بوردان يوخ
آيرى اؤلكه لردن ده٬ يامانجا اوغورلانيب

بونو دا دوشونوره م٬ گونشلرين دوستاغين
اوشاقليقدا اوخويان نغمه لر ييخا بيلمز
او قارا دوستاقلاردا٬ يالقيز سس چيخا بيلمز

آتا بابا سؤيله ين٬ دمير چاريق كؤهنه ليب
ايندى بو چتين يولدا دمير آياق لازيمدير
دمير عصا آتيليب٬ ناغيللارا قاتيليب
ايندى دميردن توفنگ٬ حدسيز و حئسابسيز فيشنگ
خالقين سؤنمز عئشقيندن٬ بوردا داياق لازيمدير

هر كس گونشى سئوسه٬ بوتون سئوگىسين آتار
يورولوب يولدا قالماز٬ اؤزون ده يادا سالماز
اوزاق داغلار داليندان٬ گئده ر گونشى تاپار

ايندى سوروشمالىيام٬ من گونشى سئويره م؟
من گونشى سئويره م!

بئش: پاييز ٥١ دالغا
----------------------------------------------------
گؤره سن اولار كى دؤرد ال آياقلى
قيسسا آرزولارا٬ كيچيك وارليغا
مؤحكم ياپيشيبلار٬ هئچ دوشونورلر
بؤيوك اينسانلارا٬ درين وارليغا
دَيرلى ياشاييب٬ بؤيوك اؤلمه يه؟

آلتى: بهار ٥٢ . دالغا. به پنج شهيد آرمان خلق
----------------------------------------------------
سحر سحر يوردوموزدان٬ قارانليق گئجه قاچماميش
هله گونش قيزيل ساچين٬ اوجا داغلاردا آچماميش

بئش قهرمان٬ ياددا قالان٬ تاپشيريلدى جللادلارا
مينلر تميز سئوه ن قلبه٬ ووردو جللاد درين يارا

تازا قانلار قوروماميش٬ گئنه تؤكولدو ناحاق قان بوردا
بو جور ايستى٬ قيرميز قانلار٬ بزه ك وئرير بيزيم يوردا

سونسوز دوشمن٬ نئجه قانسين؟٬ ائللر٬ آزادليق يولوندا
قانماز توفان بيله بيلمز٬ باهاردا٬ لاله فصلينده

بير گول چمندن سولدورسا٬ مينلر تازا لاله لر آچار
بير قهرمان شهيد اولسا٬ مين اوره كدن قورخو قاچار

يئددى: پاييز ٥١
----------------------------------------------------
حقيقت اولدوزدان پارلاق
اوندان ايسه ايره لىدير
اولدوز گؤره ن گؤزلريم
نئجه حقيقتى گؤرمز؟

----------------------------------------------------
گئرچه يه هو!!!!

posted by <$BloWednesday, June 09, 2004
سؤزوموز

سئوگيليلر گونو قوتلو اولسون! : اورمولو بگ اوغلو ايله ن ساوالى خان قيزى


نوشته زير داستان زيباى مردمىاى مربوط به دو شهر آذربايجانى اورميه و ساوه٬ اثر يك ساوه اى است. اين داستان را دكتر سلام الله جاويد٫ وزير كشور حكومت ملى آذربايجان در سرى "آذرى فولكلورو صحيفه لرى" نقل كرده است. داستان "اورمولو بگ اوغلو ايلن ساوالى خان قيزى" نمونه اى جالب از ادبيات فولكلوريك تركى است كه رگه هايى از ائروتيسم نيز در آن حضور دارد. جنبه ارزشمند ديگر اين داستان به تصوير كشاندن يگانگى و داد و ستد فرهنگى فعال بين شمال غربىترين و جنوب شرقىترين نقاط آذربايجان٬ شهرهاى اورميه و ساوه است٬ وحدت و تبادل فرهنگىاى كه امروزه به شدت آسيب ديده است.
---------
آشاغيداكى يازى ايكى آزربايجان شهه رى٬ اورمو و ساوا ايله علاقه لى٬ بير ساوالى طرفيندن يازيلميش گؤزه ل بير خالق سؤلجه ييدير. بو يازينى آزربايجان ميللى حؤكومتينين ايچ ايشلر باخاني دوكتور سلام الله جاويد "آذرى فولكلورو صحيفه لرى"ينده نقل ائتميشدير. "اورمولو به ي اوغلو ايله ن ساوالى خان قيزى" سؤلجه يى٬ تورك خالق ادبيياتينين٬ اؤزونده ائروتيسم ايزلرى ده داشييان گؤزه ل بير نومونه سيدير. بو ناغيلين باشقا ده يه رلى بير يؤنو٬ آزربايجانين ان گونئى دوغوسو و ان قوزئى باتيسى آراسيندا- اورمو و ساوا شهه رلرى آراسيندا- وار اولان (آمما گونوموزده جيددى بيچيمده يارا آلميش) فععال مدنى آليش وئريش و عئينيلييى گؤرونتوله مكدير.
---------


Aşağıdakı yazı iki Azərbaycan şəhəri, Urmu və Sava ilə əlaqəli, bir Savalı tərəfindən yazılmış gözəl bir xalq sölcəyidir. Bu yazını Azərbaycan Milli Höküməti’nin İçişləri Naziri Doķtor Səlamullah Cavid “Azəri Folķloru Səhifələri”ndə nəql etmişdir. “Urmulu Bəyoğlu ilən Savalı Xanqızı” sölcəyi Türk xalq ədəbiyatının, özündə erotism izləri daşıyan gözəl bir numunəsidir. Bu nağılın başqa dəyərli bir yönü, Azərbaycan’ın ən güneydoğusu və ən quzeybatısı arasında- Urmu və Sava şəhərləri arasında- var olan (amma günümüzdə ciddi biçimdə yara almış) fə’al mədəni alış-veriş ve eyniliyi görüntüləməkdir.


--------------------------------------------------------------------------

سونوش (تقديم)- دكتر سلام الله جاويد
(آذرى فولكلور صحيفه لرى٫ توپلايان دكتر س. جاويد. اورديبئهئشت-خورداد ١٣٦٠ ٫ سايى ٧-٦(


وارليق مجلله سينين ٢ نجى ساييندا آقاى على كمالينين "ساوا و مرحوم تئليم خان آدلى بير قودرتلى شاعير"ين مقاله سينى اوخودوقدا٬ اونون علاقه سينى تقدير ائتمه يى اؤزومه وظيفه بيليره م. آقا-يى كمالييه بيلديرمك اوچون آذريلر و ساوادا ياشايان آذريلر اؤز قارداشلارى بيله رلر. من ١٣٢٦ نجى ايلده ژاندارما زيندانيندا قالديغيم زامان٬ اورادا اولان بير ساوالى گوروهبانين يازديغى "اورمييه بگ اوغلو٫ ساوالى خان قيزى" حيكايه سى كى ١٣٤٤ نجو ايلده چاپينا مووففق اولموشدوم٫ اونو "آذرى فولكلورو صحيفه لري"نده تكرار ائتمه يى موناسيب گؤردوم. بو ناغيل ١٣٢٦ نجى ايلده ساوالى بير شخصين يازيسيندان ايقتيباس اولونموشدور.



بير ساوالى گوروهبانين يازديغى "اورمييه لى بگ اوغلو٫ ساوالى خان قيزى" حيكايه سى


بيرى وار ايدى بيرى يوخ ايدى٫ آللاه دان باشقا هئچ كس يوخ ايدى:


ساوادا ياشايان خانلاردان بيريسينين تك بير قيزى وار ايدى. او قيز قرار قويموشدو هر كس اونون دئدييى سوآلا موناسيب جاواب وئرسه اونا اره گئتسين. چوخلارى گليب او قيزى ايسته ميشديلر اره آلسينلار٫ اونون دئدييى سؤزو آنلاماييب موناسيب جاواب وئرمه ديكلرى اوچون بؤيوك خسارت وئريب گئتميشديلر. بو قيزين تعريفينى اورمو بگى اوغلانلاريندان بيرى ائشيدير. قصد ائدير گئديب او قيزى آلسين. كاسيب پالتارى گئييب كاروانا قوشولوب ساوايا گلير. اورادا بير توكاندا شاگيرد قالير.


بير گون خان قيزينى حاماما گئده نده گؤروب شئعر ايله بو سؤزلرى دئيير:


اوغلان:
ساللانيبان گؤزه ل گئدير حاماما
ساليب قارا تئللرينى هر يانا
قو˚ينوندا بسله ييب بير جوت شاماما
تئللى خانيم! قوناغيوام بو گئجه !
آغ ممه لى! قوناغيوام بو گئجه!

قيز:
گئت گئت اوغلان! وار ممه نين اييه سى!
بورويوب كؤوشنى آتى٫ دوه سى
قاتارا دوزولوب نرى٫ ماده سى
گئت گئت اوغلان! بوردا قوناق اولونماز!
گئت گئت اوغلان! بوردا مئهمان قالينماز!

اوغلان:
قاتار دوه لرى قوشدوم كاروانا
قيريليب ناللارى٫ باتيب آل قانا
گئج واخت اولوب٫ چاتمارام من كاروانا
تئللى گؤزه ل! قوناغيوام بو گئجه!
آغ ممه لى! قوناغيوام بو گئجه!

قيز:
بير قوش اولوب هاوالاردا اوچارام
جايناغيملا هر دويونو آچارام
نامحرم سه ن اوغلان٫ سندن قاچارام
گئت گئت اوغلان! بوردا قوناق اولونماز!
گئت گئت اوغلان! بوردا مئهمان قالينماز!

اوغلان:
سن ايسته يه ن عاشيق گليب اورمودان
آلماس كيپريكلريندن اولوب باغرى قان
آديم محممد رسول٫ عاشيغام٫ اينان!
تئللى خانيم! قوناغيوام بو گئجه!
آغ ممه لى! قوناغيوام بو گئجه!

قيز سون سؤزلرى ائشيده ندن سونرا سوروشور:
من عاشيق٫ بوداق آتار
بو داغى او داغ آتار
تورپاقسيز يئرده بيتيب
يارپاقسيز بوداق آتار

اوغلان فورن جاواب وئرير:
من عاشيق٫ قيرميزيدير
كؤينه ييم قيرميزيدير
او جور كى سن دئدين
او٫ مارال بوينوزودور

قيز شئعر ايله دئيير:
بير يانيم دنيزدير٫ بير يانيم بوستان
گل ائويميزه! ممه لريمدن آسلان!
تئز گل اوغلان! گئجه اول منه مئهمان!
سندن سونرا منه قوناق يارانماز
سندن سونرا كيمسه منى آلانماز


سونرا تكرار ائدير:
من راضييام٫ گل آتامدان ايجازه آل. اوغلان آتاسيندان ايجازه آلير٫ يئددى گون يئددى گئجه توى ائديب اورمولو بگ اوغلو ساوالى خان قيزينى اورمويا آپارير.


يئديلر ايچديلر ٫مورادلارينا يئتيشديلر. سيز ده يئييب ايچيب مورادينيزا چاتين!

گئرچه يه هو!!!

posted by <$BloMonday, June 07, 2004
سؤزوموز

خانم مهري گرايلو: شهردار ساوه- آذربايجان


از
وئبلاگ مركزى-آذربايجان (وئبلاگ ويژه نواحى آذربايجانى-تركى استان مركزى)


١- در اخبار آمده بود كه خانم "مهرى روستايى گرايلو" به سمت شهردارى شهر ساوه آذربايجان (در استان مركزى) انتخاب شده است. خبر چنين است: "نخستين شهردار زن ساوه: برای نخستين بار در ساوه يک زن به عنوان شهردار انتخاب شد. مهری روستايی گرايلو در جلسه شورای اسلامی شهر ساوه با رای قاطع هفت عضو شورای اسلامی شهر ساوه به عنوان شهردار اين شهر انتخاب شد. شهردار جديد ساوه دارای مدرک تحصيلی کارشناسی ارشد در رشته مديريت دولتی است و تاکنون عضو دو دوره شورای اسلامی شهر، دبير کميسيون بانوان و جوانان ساوه، عضو هياتهای حل اختلاف قوه قضاييه در ساوه و مشاور فرهنگی و امور بانوان فرمانداری اين شهرستان بوده است.خانم روستايی گرايلو به زودی کار جديد خود را آغاز خواهد کرد و امور مربوط به ارايه خدمات شهری ساوه را به عهده خواهد گرفت". شهرستانهاى آذربايجانى استان مركزى٬ همچنين از جمله مناطقى از ايران بودند كه در آنها دو زن (شهلا ميرگلو بيات از ساوه و اشرف جواهری از اراك و كميجان) توانستند در انتخابات اخير مجلس٬ به مرحله دوم راه يابند. (از ديگر نمايندگان زن مجلس هفتم٬ مهرانگيز مروتى از خلخال-آذربايجان٬ رفعت بيات از زنجان-آذربايجان و فاطمه آجرلو از كرج-آذربايجان مىباشند).


٢- به همين مناسبت نوشته زيرين در باره تيره هاى ترك گرايى-قرائى را از وئبلاگ مركزى-آذربايجان - مختص نواحى آذربايجانى استان مركزى و توده ترك ساكن در اين نواحى - در اينجا نقل مىكنم. اين نوشته بازنويسى و تكميل نوشته اى قبلى در سؤزوموز بنام "تركهاى گرايلى و قرايى در خراسان٫ نغمات گرايلى و قرايى در موسيقى تركى" است و آنرا به خانم مهرى گرايلو٬ همه اهالى شهرستان ساوه و ديگر نواحى آذربايجانى استان مركزى٬ و به همه همزبانان و همتباران ترك گرايلو-قرائى ايران٬ در آذربايجان٬ فارسستان و خراسان تقديم مىكنم.


گيرايلى- قرايى


در ميان تيره هاى خلق ترك در ايران امروزه به دو فرم گيراى (گراي) و قراى (قرائي) برخورد مىشود [١]. گرايلى-قرايىها (گراييلى٬ گرايلي٬ گرايلو٬ گريلو٬ قرايلو٬ قرائى٬قرايى٬ قرايي٬ قارايى٬ قارا ايتلي٬...... )٬ تيره هايى اصلا ترك زبان و ترك تبار و زيرگروهى طائفه اى-تبارى از دو خلق ترك (ترك آذرى٬ ترك ايرانى) و تركمن مىباشند:


گيرايلى - به نام گراي-گيراى در آذربايجان (اورميه٬ ساوه٬ همدان٬ ساوجبلاغ) ٬ فارسستان (فارس٬ كاشان٬ در ميان طوائف قشقايى و خمسه و ممسنى)٬ تركمنستان (راميان)٬ و خراسان (سبزوار٬ اسفراين٬ بجنورد) .... برخورد مىشود. "گيراى" ويا "گراى" در زبان تركى اسم مذكر بوده و شكل تصغيرى كلمه "كر" تركى (به معنى ديو) به شكل "كر+ئى" است. اين اسم در آذربايجان شمالى هم در نامگذارى اشخاص و هم محل بكار مىرود. همچنين نام مذكر "گئراى" در تركى٬ به معنى "آبى روشن" ويا "آبى آسمانى" است. اشكال مختلف اين كلمه به صورتهاى "كئرئى"٫ "كيرئى"٫ "كيراى" و "گيراى" در نامهاى طوائف مختلف خلقهاى تركى آذرى٫ تركمن٫ ازبك٬ باشقيرد٫ تاتار٬ قزاق حفظ شده است. ريشه نام تيره هاى ترك "گرايلى" (در آذربايجان و نيز در راميان گلستان و بجنورد خراسان و كاشان فارسستان ....) به طور قطع و نيز نام تيره هاى ديگر "قراى" (قارايى) (در تربت حيدريه خراسان و سيرجان كرمان ....) محتملا همين كلمه است. (در ميان قزاقهاى قزاقستان در قرون وسطى طائفه اى كه در نام خود هر دو كلمه را يكجا دارد٫ بنام "قارا گيراى" وجود داشته است).


گيراى لقب نخستين خان تاتار كريمه (در ساحل شمالى درياى سياه٫ واقع در اوكراين) و پس از وى لقب همه خانهاى تاتار كريمه و داغستان ويا شاهزادگان منسوب به اين خانها بوده است. منطقه شبه جزيره كريمه موطن تركهاى (تاتار) يهودى موسوم به قاراييت ويا قاراييم نيز هست كه محتملا با طوائف گرايلى-قارايى پيوندهايى دارند. بسيارى از محققين٫ قاراييت-قاراييم هاى مذكور را از اخلاف تركهاى خزر احتمالا آميخته شده با هونها شمرده اند. برخى از محققين گراىها را اصلا باقيمانده تركان قپچاق كه در سده هاى نخستين ميلادى در سطح روسيه و اروپا پخش شده و دولتهاى چندى تاسيس نموده اند دانسته اند. مسئله رابطه طوائف قرائى ايران با طائفه تركى ديگرى بنام قارا ويا قارايى در دشت قبچاق (قرن ١٣) هنوز محل مباحثه است.


علاوه بر تركان٬ در ميان ديگر خلقهاى آلتايى مانند بوره ت و مغول هم٬ طوائف و تيره هايى با نام گراى-قاراى (با پسوند تصغيرى ت به شكل "كئرئ+يت=قريت"٫ "قارائيت")٬ از جمله طائفه مشهور كرائيت-قرائيت مغول كه بر مذهب نسطورى مسيحى بوده اند٬ ديده مىشود. (كلمه با ساقط شدن "ت" پسوند تصغير٬ به گراى تبديل شده است. گراى در زبان مغولى به معنى "لايق"٬ "مناسب" و "شايسته" است). دسته اى از محققين گراى ها را در ارتباط و بازمانده كرائيتهاى مذكور مغول دانسته اند [٢]. در اسفراين و سبزوار خراسان نيز گروههايى با همين نام قاراايتلي (گرايلى) ساكن اند.


قرايى - در تربت حيدريه استان خراسان تيره اى از تركهاى آذرى بنام قرائى (قرايى)٬ همچنين در استان كرمان طوائف قرايى٬ قرايى سيرجان و قرايى ترك در نواحي رشتخوار٬ سيرجان٬ علىآباد و نازىآباد زندگى مىكنند. در بعضى از منابع نام اين تيره ها برگرفته شده از كلمه قاراى تركى دانسته شده است. "قارا" ويا "قاراجا" (به رسم الخط فارسى "قرا" ٫ "قراجه") در تركى معانى بسيارى دارد. سياه يكى از آنهاست. قارا (معادل خاراى مغولى) در تركى باستان رنگى است كه به عنوان كد شمال بكار مىرفته است مثل قاراخانيان يعنىخانان شمال٫ (همچنين قراختايى ها)٫ قارا دنيز يعنى درياى سياه كه در شمال قرار دارد (در مقابل آق دنيز٫ مديترانه كه در جنوب قرار دارد). در نام شاهان و سلاطين ترك كلمه قارا (قرا) به معنى قوى و نيرومند است. مثل قاراملك٫ قاراجوق و غيره. فرشهاى مشهور طايفه قرايى خراسان هم به سبب انتساب به اين طائفه ترك و همچنين به سبب مقاوم بودنشان قرايى ناميده مىشوند. طائفه ترك آذرى قرايى مانند ديگر طوائف ترك ايران فرشهاى نفيسى مىبافند كه بنام خودشان٫ قرايى معروف است (بلوچها هم شروع به بافتن فرشهايى با اين نام كرده اند).


همچنين در مقابل رده و رتبه دون و پايين٫ قارا رتبه ى بلند و مرتبه بال و يا آنكه از ميان مردم عادى به مقامات بالاى حكومتى صعود كرده است را مىرساند. مانند قارا خان٫ قارا اوردو٫ قارا دون ٫ قاراپاپاق٫ قاراگؤزلو. و يكى از آخرين معانى قارا توده انبوه٫ متراكم و بىشمار است. مانند قارا قويونلو ها كه اتحاديه اقوام بىشمار تركى در مقابل آق قويونلو ها (با تعداد اندك قبائل) بوده اند. همچنين سركرده و بگ هايى كه تبعه شان كم شمار بود بيشتر لقب آق داشته اند تا قارا. در نامهاى جغرافيايى مانند قاراداغ٫ قاراجاداغ٫ قاراباغ٫ قارا سو٫ قاراتپه و غيره هم قارا نه به معنى سياه بلكه به معنى انبوه و متراكم است.


تركهاى گيرايلى –قرايى در ايران:


گراي-قرائى ها تيره هايى از تركها مىباشند كه در ناحيه بسيار وسيعى از دشت قپچاق و شرق اروپا تا خاورميانه و آسياى صغير و از جمله در ايران و آذربايجان و تركيه پراكنده شده اند. سر جان ملكم ادعا نموده است كه "قرايىهاى ايران تاتارهايى هستند كه تيمور آنها را همراه با خود آورده و بخشى را در تركيه٬ بخشى ديگر را در خراسان اسكان داده است[٣]. اين گروه خير پس از مرگ تيمور در سال ١٤٠٥ متفرق شده تا آنكه نادرشاه (سلطنت ١٧٤٧-١٧٣٦) در صدد متشكل نمودنشان بود آنها را در دوباره خراسان گرد هم آورده است."


در آذربايجان جنوبى و شمالى: تيره هاى قرائى-گرايى در آذربايجان در هر دو سوى رود ارس٬ اقلا تا قبل از سال ١٧٣٥ ساكن بوده اند. سياح آدام اورلئاروس كه به سال ١٦٣٨ در آذربايجان در سفر بوده است٬ در ليست طوائف مغان آذربايجان٬ نام گرايىها را هم ذكر مىكند. محمد مهدى در تاريخ جهانگشا٬ از دو خان گنجه در آذربايجان شمالى به نامهاى "فتح قرائى" و "اسلام قرائى" كه محاصره شهر توسط نادرشاه پادشاه دولت تركى –آذربايجانى افشار٬ در سال ١٧٣٥ را تسهيل نموده اند ياد مىكند. اما بعد از سالهاى ١٧٣٥ چيزى از گرايىهاى آذربايجان شنيده نشده است. شايد به اين دليل كه اين گروه تماما به يكجانشينى گذر نموده٬ بافت طائفه اى خود را از دست داده و در توده خلق ترك در آذربايجان ادغام شده است. نيز احتمال دارد كه مانند بسيارى از طوائف آذربايجان و كردستان در آن دوره٬ بخشهايى از آنان به استان خراسان منتقل شده باشند. در حال حاضر هم در آذربايجان شمالى و هم در آذربايجان جنوبى از گراى-قاراىها نامهاى جغرافيايى چندى به يادگار مانده است. به عنوان نمونه در شهرستان اورميه آذربايجان جنوبى و نيز شهرستان مهاباد (ساوجبلاغ) استان آذربايجان غربى دو روستاى گرايى و در استان آذربايجانى همدان روستايى بنام قراىلار موجود اند.


در خراسان: قرائىهاى خراسان هنگامى كه در سال ١٧٤٩ سركرده شان اميرخان از طرف حاكم افغان احمدخان درانى به حكومت مشهد گمارده شد٬ داراى نقش مهمى در اين خطه گرديدند. اوج قدرت و نفوذ قرائىها در آغاز قرن ١٩ و به سركردگى اسحاق خان قرائى بود. او كه خود پسر خدمتكار سركرده طائفه قرائى بنام نجفعلى خان بود٬ با ساختن قلعه اى در تربت حيدريه قدرت شروع به صعود در نردبان كرد. پس از قتل نجفعلى خان٬ اسحاق خان با دختر وى ازدواج نموده و به سركردگى طائفه رسيد. اسحاق خان دولت محلى خويش را مانند سلطانى روشنفكر اداره مىكرد. در سال ١٧٩٥ اسحاق خان مطيع آقامحمدخان قاجار گرديد اما در دوره راحتتر فتحعلىشاه (١٨٣٩-١٧٩٧) تقريبا از دولت مركزى استقلال كامل خويش را بدست آورد. در سال ١٨١٣ با استفاده از موج افزاينده ناآرامىها بر عليه دولت تركى-آذربايجانى قاجار در خراسان٬ مشهد را اشغال نمود و به همراه هزاره ها (گروهى مغول-ترك تبار و تاجيك زبان شده در خراسان و افغانستان) و ديگر طوائف ناراضى والى خراسان شاهزاده قاجار محمد ولى ميرزا را در قلعه خود بازداشت نمود. با اينمه در مدت كوتاهى ائتلاف طائفه اى اسحاق خان از هم گسست. او كه براى براى عرض حال و طلب بخشايشم بدون هر حاصلى به تهران رفته بود٬ به همراه پسرش حسن علىخان دستگير و هر دو پس از مدتى در مشهد حلق آويز شدند. پس از قتل اسحاق خان پسر ديگرش محمدخان به سركردگى طائفه قرائى رسيد. او نيز در سال ١٨٢٩ شهر مشهد را تصرف نمود و در نهايت توسط پسر ديگر فتحعلىشاه٬ احمدعلى ميرزا مغلوب گشت. او هرگز اوتوريته كامل دولت قاجارى را نپذيرفت و توانست كه دولت نيمه مستقل خود را به نوعى حفظ نمايد.


در اواخر قرن ١٨ تربت حيدريه پايتخت خانات محلى وسيع قرائى بود كه از دروازه هاى مشهد تا خاف گسترده مىشد. در نيمه دوم قرن نوزده سران قرائى عمده قدرت و ثروت خويش و شهر تربت حيدريه نيز احتشام خود را از دست دادند. شهر تربت حيدريه كه هنوز در سال ١٨٤٥ از آبادانى و رفاه برخورداربود در سالهاى ١٨٨٩ در اثر يورشهاى تركمنان و قحطى تماما به ويرانه اى تبديش شده بود. در باره تعداد قرائىهاى خراسان قرون ١٨ و ١٩در آثار سياحان خارجى تخمينهاى بسيار وجود دارد كه همه - با توجه به اينكه در اين قرون نيز اغلب قرائىها به زندگى يكجانشينى آغاز كرده و بافت طائفه اى خود را از دست داده بودند- تخمينى و فرضى است. امروزه در خراسان٬ علاوه بر تربت حيدريه در اسفراين و سبزوار نيز گورههايى از گرايلى-قارا ايتلىها ساكنند.


در تركمنستان جنوبى (ايران): امروزه علاوه بر استان خراسان٬ در استان تركمنستانى گلستان نيز تيره هاى ترك (و نه تركمن) گرايلى بويژه در شهرستان ترك نشين راميان يافت مىشوند. (راميان شهرى ترك نشين در استان تركمن نشين گلستان است). علاوه بر اين گروه گرايلى-قرائىهاى ترك زبان٬ در ميان طوائف يوموت٬ تكه و گؤكلن خلق تركمن نيز مىتوان به تيره هاى گرى-گريلى تركمن زبان برخورد نمود. به عبارت ديگر در استان گلستان٬ هم تيره هاى ترك و هم تيره هاى تركمن گرايلى ساكن مىباشند.


در فارسستان (استانهاى كرمان٬ فارس و اصفهان): گراىها اقلا در سه استان فارسستان يعنى كرمان٬ فارس و اصفهان (كاشان) ساكن مىباشند. طبق اطلاعات اسناد ارتش ايران به سال ١٩٥٦ قرايى-گرايلى هاى كرمان و فارس در دوره صفويان از خراسان در اين نواحى اسكان داده شده اند.


بين سالهاى ١٩٥٧ - ١٩٩٦ تعداد ٤٢٠ خانوار قرائى ترك و ١٠٠ خانوار قرائى (طبع منبع ديگرى جمعا ٥٤٠ خانوار در سال ١٣٤٩)- البته اين٬ تنها شامل آن بخش مىباشد كه هنوز هويت ايلى خود را حفظ نموده بودند- در ناحيه سيرجان استان كرمان فارسستان زندگى مىكرده اند. ييلاق آنها در تابستان از حدود كوههاى خانه سركويى آغاز شده٬ از جاده سيرجان (سعيدآباد) –كرمان مىگذشت و تا نواحى مجاور بلورد امتداد پيدا مىكرد. قشلاق زمستانى آنها در ناحيه عين البقال٬ در عرض درياچه نمك از سعيدآباد بود. تيره هاى آنها عبارت بود از طلابيگى٬ كركى٬ عباسى٬ بگلرى٬ حيدرى و يار احمدى و روستاى تانقو Tangu مركز آنها به شمار مىرفت. ايلهاى قرائى و و قرائى ترك مانند ايلات ترك بوچاقچى (٥٠٠ خانوار در سال ١٣٤٩) در منطقه سيرجان٬ عمدتا تخته قاپو شده و قسمتى هم چادر نشين اند و معاش آنها بر دامدارى و زراعت گندم و نخود و جو مبتنى است. با اين تفاوت كه شتر در زندگى آنها نقش مهمترى دارد. ايل بوچاقچى قالىهاى مرغوبى مىبافند كه گفته شده است كيفيتشان بسيار بالاتر از قالىهاى قرائىها است.


در استان فارس فارسستان نيز چندين گروه گرايى ساكن اند. اينها شامل تيره هايى در طائفه عمله از اتحاديه طوائف تركى قشقايى٬ در طائفه ترك ايناللى (اينانلو) و عرب جباره از اتحاديه طوائف خمسه و همچنين در طائفه بكش از اتحاديه طوائف ممسنى (لر) مىباشند. علاوه بر اين٬ چندين گروه غير طائفه اى گرايلى در دهستان (سار آهان) در نزديك بوانات و در دهستان آباده تشك در نزديك نيريز ساكن اند.


گرايلى و قرايى٬ دو نغمه موسيقى تركى-آذربايجانى


در موسيقى تركى-آذربايجانى: گرايلى-گريلى و قرايى هر دو گوشه هايى از موسيقى ترك- آذربايجانى هستند كه بعضا به اشتباه و حتى در ميان خود تركها به شكل "گليلى" ويا "گريلى" گفته مىشود. نام اين گوشته موسيقى تركى –آذربايجانى از تيره گرايلى گرفته شده است. [٤] "گرايلى" در ادبيات آشيقى آذربايجان-ايران معادل "سماعى" و "وارساغى" ادبيات آشيقى تركيه بوده اما بسيار مفصل تر از آن است. اين فرم هم در ادبيات مكتوب و هم در ادبيات آشيقى آذربايجان يكى از رايجترين٬ قديمىترين و روانترين فرمها بوده جايگاه بسيار مهمى در موسيقى خلق ترك در سراسر ايران آذربايجان٬ خراسان٬ جنوب (فارس٬ كرمان٬ قشقايى٬ خمسه و ....) دارد. شعر آشيقي گرايلي در طول زمان تكامل پيدا كرده و خود داراى نوعهايى مانند همدان گرايلىسى٬ تجنيس گرايلى٬ ديل دؤنمز گرايلى٬ جيغالى گرايلى٬ اليف لام گرايلى٬ ساللاما گرايلى٬ دوبئيتى گرايلى٬ موروتى گرايلى٬ نقراتلى گرايلى٬ روباعى گرايلى و .... گرديده است. گرايلى داراى ٣ ٬ ٥ ٬ ٧ بند است و هر بند از چهار مصرع هشت هجائي تشكيل مىشود. نمونه گرايلى زير از شاه اسماعيل ختايى است:


گؤوهرين گئچمه ين يئرده – Gövhərin geçməyən yerdə
ساتما قارداش٬ كرم ائيله!- Satma qardaş, kərəm eylə!
لعل داشينى٬ چاى داشينا- Lə'l daşını, çay daşına
قاتما قارداش٬ كرم ائيله!- Qatma qardaş, kərəm eylə!


گؤردون بير يئرده آشينا- Gördün bir yerdə aşina
هر نه دئرسن٬ اؤز باشينا- Hər nə dersən, öz başına
يول داشينى٬ يول قوشونا- Yol daşını, yol quşuna
آتما قارداش٬ كرم ائيله!- Atma qardaş, kərəm eylə!


ختايىم چاغيرير اره- Xətayi'm çağırır ərə
دونيا بئله گلمشي زيرا- Dünya belə gəlmiş zira
عاريف اوخون عبث يئره- Arif oxun əbəs yerə
آتما قارداش٬ كرم ائيله!- Atma qardaş, kərəm eylə!


در موسيقى فارسى-فارسستانى: امروزه در دستگاه شور موسيقى فارسى نيز نغمه اى با نام گرايل٫ گرايول - بر گرفته شده از موسيقى تركى- وجود دارد كه سابق بر اين عده اي آن را با ريشه شناسى عوامانه اى گريه ليلي تفسير مي كرده اند. اين نغمه به همراه نغمات بسيار ديگر٬ مشخصا به موازات فارس زبان شدن گروههاى ترك و از جمله گرايى-قرائى در ايران از سوئى و تاثيرپذيرى عمومى خلق فارس از فرهنگ تركى از سوى ديگر٬ به موسيقى موسوم به ايرانى (اما در واقع فارسى) وارد شده است. در واقع يكى از بنيانهاى اساسى موسيقى معروف به ايرانى امروز را مقامات٬ دستگاهها٬ الحان و نغمات گوناگون اقتباس شده از موسيقى تركى – آذربايجانى تشكيل مىدهد. با تاسف بسيار تقريبا تمام مقامات٬ دستگاهها٬ الحان و نغمات موسيقى تركى – آذربايجانى اقتباس شده مذكور٫ به نادرستى و ناشايستى٫ از سوى همه فارس انگاران٫ آگاهانه ويا ناآگاهانه با نام و شناسنامه ى جعلى به شكل موسيقى ايرانى (كه تعبيرى غلط است) و حتى فارسى به ايرانيان و جهانيان تقديم مىشود٫ بى آنكه به تركى ويا تركى منشا بودن آنها كوچكترين اشاره اى شده باشد. اين گوشه از رديف دستگاهي موسيقى فارسى٬ مختص ايل و تيره هاى ترك گرايلي است كه سالهاست به وسيله نوازندگاني از استانهاي گلستان (راميان)، خراسان (بجنورد) و پاره اي مناطق كويري (كاشان٬ كرمان٬ فارس٬ ...) ايفا مىگردند.


در سالهاى اخير شاهد اجراى موسيقى از سوى نوازندگان تيره هاى گرايلى-قرايى (از راميان٬ كاشان٬ كرمان٬ فارس) به مناسبتهاى گوناگون بوده ايم. در اين ميان شايسته است كه مخصوصا از هنرنمايىهاى بانوان نوازنده و خواننده گرايلى ياد شود. ساز موسيقي اين نوازندگان دايره است و آوازهايشان عمدتا شامل بر ابريشم بافي، بازيها و لالايي ها، ترانه هاي غربت٬ سوگها و سورهاي آييني و عروسي هاست. موسيقي زنان گرايلى ريشه در تاريخ و مراسم آئيني ايل دارد و در ترانه هايشان به كوچ و مهاجرت٬ رودررويي با كردها و با فتحعلي خان قاجار در دوره صفوي٬ شكست شكر خان و حسين خان سلطان و مهمان پذيري دولت شاه عباس صفوي اشاره ها شده٬ به اعتراضيه ها و شكوه از سلاطين جاى داده مىشود. (پس از آنكه شاه عباس در راستاى سياستهاى ضدتركى خود٬ عده اى از كردان را به شمال خراسان كوچانيد و در شمال خراسان در صدد ايجاد پنج ولايت كردنشين بر آمد٬ اين كردهاى تازه وارد با تركان بومى گرائيلى و بغايرى و ... كه ساكنان اصلى شمال خراسان بوده و از قرنها پيش در اين ناحيه مىزيستند و دامنه هاى كوه شاه جهان را مركز خود قرار داده بودند به زدوخورد پرداختند. با اشغال اين نواحى توسط كردان تازه وارد٬ تركان گرائيلى و بغايرى و... به جنوب منطقه شيروان٬ بجنورد٬ قوچان و اسفراين و درگز مهاجرت كردند). از اين دست٬ اخيرا در نخستين "جشنواره موسيقي زنان نواحي و اقوام ايران" كه به همت مركز موسيقي حوزه هنري و مركز امور مشاركت زنان رياست جمهوري به مدت سه شب برگزار شد پنج بانوي نوازنده از ايل گرايلي حضور داشته اند. در "جشنواره تئاتر آييني و سنتي موسيقي نواحي ايران" نيز "دوستعلي صادقلو" يكى از آخرين بازماندگان گرايلي هاي ايران منظومه "زهره و طاهره" و مدحيه اى از حضرت صاحب عج را ايفا نموده است.


و عاقبت....


مسئله آسيميلاسيون: پراكندگى گروههاى بىشمار تركى در سراسر ايران در دوره هاى گذشته اگرچه مزيتى بشمار مىرفت٬ اما در حال حاضر با اعمال سياست گسترده فارسسازى در ايران٬ به صورت عاملى منفى و تسهيل و تسريع كننده نابودى هويت و زبان و فرهنگ تركى و خلق ترك در ايران در آمده است. تركهاى گرايلى-قرائى زير گروههاى تيره اى-تبارى خلق ترك مىباشند كه در سراسر ايران٬ آذربايجان٬ فارسستان٬ خراسان و تركمنستان پخش شده و مانند ديگر زيرگروههاى خلق ترك٬ بويژه تركهاى ساكن در استان خراسان و فارسستان٬ در معرض نابودى كامل به لحاظ زبانى و فرهنگى و هويت تركى قرار دارند. در واقع بخش بسيار مهمى از تركهاى گرايلى-قرائى متاسفانه اكنون هم كاملا فارسزبان (در تربت حيدريه. مانند طوايف ديگر ترك فارس زبان شده در خراسان تيمورى ها٫ هزاره ها٫ چهار اويماقها ...)٬ كردزبان ؟ (در اطراف بجنورد) و احتمالا لرزبان ؟ (در طائفه بكش لرهاى ممسنى٬ مانند طائفه ديگر ترك آقاجرىها) گرديده اند (احتمالا اكثر گروههاى گرايى-قرائى كه در جشنواره هاى موسيقى نواحى ايران شركت مىنمايند از اين دسته اند). با ادامه وضعيت فعلى در ايران٫ بقاء تركهاى قرايى هم بعد از يكى دو نسل با تاسف فراوان٫ بسيار بسيار نا محتمل مىنمايد. ايجاد فرهنگستان (دولتى و غيردولتى) تركىشناسى و شعبه طوائف و ايلات ترك در آن٬ تاسيس كانالهاى راديو-تلويزيونى سراسرى تركى و آغاز آموزش به زبان تركى و رسمى نمودن زبان تركى در ايران از جمله تدابير لازم و عاجل براى متوقف و معكوس نمودن روند فارس شدن گروههاى ترك در ايران بويژه گروههاى پراكنده و ايلى ساكن در خارج آذربايجان مىباشند.


اشتراك در پيدايش قوم فارس: گرايلىها- قرائىها علاوه بر خلق ترك و تركمن٬ در تشكل قوم فارس -به طور مشخص در تشكل تبارى فارسزبانهاى امروزى تربت حيدريه - و نيز برخى گروههاى كردزبان حتى لرزبان نيز اشتراك و نقش مهمى داشته اند. يكى از فوائد جنبى بررسى گروههاى تاريخى- تبارى – طائفه اى ترك در ايران٬ آشكار شدن نقش آنها در تشكل قوم فارس ويا به عبارت ديگر نشان دادن بىپايگى افسانه و دروغ آريائىنژاد بودن و خلوص نژادى گروههاى فارس زبان امروزى ايران است. اساسا نبايد فراموش نمود كه قوم موسوم به فارس در ايران آميخته و محصول تركيب به تقريب سىدرصد ترك تبار٬ سىدرصد عرب تبار٬ سى درصد بوميان گوناگون غير ايرانىزبان٬ غير ترك و غير عرب و ده در صد گروههاى ايرانى-تاجيك زبان اند كه به مرور زمان به زبان فارسى درى متكلم گشته اند. (از جنبه تاريخى زبان فارسى درى٬ زبان هيچ گروه بومى ايران نبوده است).
--------------------------------------------------------------------------
[١]- برخى از ملىگرايان افراطى فارس سعى در ساختن شناسنامه جعلى براى گرايلى كرده و ريشه آن را از "گريه ليلى" دانسته اند. همين همه فارس انگاران٫ در نبود مراكز تركى شناسى در ايران و محروم بودن تركهاى ايران از خواندن و نوشتن و آشنايى با زبان و فرهنگ و تاريخ و تبار خود٫ نام ايل "افشار" تركى را هم از افشردن فارسى٫ "بيات" تركى-مغولى را از بيت عربى٫ "آغاجرى=آغاج ارى" تركى را آقايى كه جر مىزند .... شمرده اند.
[٢] سايت هاى زير مربوط به تركهاى گرايى-قرائى و نيز قارائيت-قارائيم يهودى جهان است:
Karay Türkleri, Hazarlar ve Karaylar, KARAYLARIN ÜYI / KARAIM HOME PAGE, Qэrэm qaraimleri (qaraylar), Qaraimler halq olaraq yoq olmaqtadır, Karaites and Karaism: Recent Developments, Karay Türkleri
[٣]- قاراىها از دير باز در سطح تركيه پخش شده و از مشهورترين مراكز آنها در اين كشور اديرنه و قاراكوى استانبول بوده است. نام قاراكؤى مبدل شده كاراى كؤى است.
[٤]- به نام طوائف و تيره هاى ترك در الحان و نغمه ها و دستگاهها و گوشه و مقام هاى موسيقى و ادب ترك و بويژه آذربايجانى بسيار برخورد مىشود. مانند همين "گرايلى"٫ "قرائى"٫ "بيات" (در موسيقى) و "بياتى" (در ادبيات٫ معادل "مانى جناس دار" در ادبيات عاشقى تركيه)٫ "افشارى-اووشارى" (در موسيقى)٫ "قجرى" (در موسيقى)٫ "وارساغى" (بيشتر در ادبيات عاشيقى تركيه)٫" شاهسئونى"(موسيقى)٫ "تركمه" (موسيقى)٫ "قره چى" (موسيقى).... كه همه از نام گروههاى مختلف ترك گرفته شده اند.

گئرچه يه هو !!!!

posted by